بارها تذکر دادیم که باید ایرانی بسازیم که بتواند بدون اتکا به آمریکا و شوروی و انگلستان- این جهانخواران بین المللی- استقلال سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی خویش را بدست گیرد و روی پای خود بایستد و هویت اصیل خویش را به جهان عرضه کنند. افسوس که هنوز عده ای از روشنفکران نمی توانند دست از غرب و یا شرق بکشند و این دو را سرمشق کارهای خود قرار داده اند. امیدوارم با تحول فرهنگ حاکم اسلامی، این گروه به خود مشغول و از مردم بریده، به خود آیند و اصالت خویش را دریابند و از وابستگی نجات پیدا کنند...
( امام خمینی ره[1])
- صحیفۀ امام، جلد 9 ، ص 25[1] انقلاب اسلامی به راحتی بدست نیامد؛ ملت ایران از سر اتفاق به انقلاب اسلامی نرسید؛ مردم ایران از سر ناچاری در میان همۀ گروه ها، جریانات، احزاب، سازمانها و رهبران پر طمطراق آنها؛ امام خمینی را انتخاب نکرد، ملت ما از روی ناآگاهی در میان انواع و اقسام ایدئولوژی ها، مکتبها، فلسفه ها و ایسم های چپ و راست و انقلاب های سبز و سرخ و انفجاری و جهشی، اسلام و انقلاب اسلامی را انتخاب نکرد. انقلاب اسلامی محصول ارادۀ یک شخص، یک طبقه، یک جریان، یک گروه، یک حزب و یک سازمان نبود. انقلاب اسلامی محصول مهندسی اتاق های فکر نیروهای برانداز، طبقات (مثلا) پیشرو و نقشه های راهبردی سازمان های برانداز، کودتاگر و انقلاب سازهای حرفه ای نبود.
انقلاب اسلامی در ایران محصول دگرگونی در جان های مردم و تغییر در نگاه به عالم و آدم بود. آنهایی که انقلاب سازی می کنند یا خود را سازندگان حرفه ای انقلاب معرفی می کنند به سخت افزارهایی چون: ایجاد تضاد طبقاتی و دو قطبی کردن جامعه، ایجاد طبقۀ پیشرو، دامن زدن به درگیری های مسلحانه و ترویج ترور و از همه مهمتر به یک ایدئولوژی و یا نماد ایدئولوژیک نیاز دارند. در انقلاب اسلامی نه مفهومی بنام تضاد طبقاتی وجود داشت و نه طبقۀ پیشرو. به تعبیر امام همۀ اقشار جامعه در انقلاب اسلامی حضور داشتند. بنابراین انقلاب اسلامی متعلق به هیچ طبقۀ اجتماعی و اقتصادی نیست. انقلاب اسلامی به ملت ایران، مسلمانان جهان، انسان های آزاد اندیش و مشتاق عقلانیت و عدالت و معنویت و از همه مهمتر، به محرومان و ستم کشیدگان و مستضعفان تاریخ تعلق دارد. یکی از دلایل فراگیری آرمان های انقلاب اسلامی همین است که این انقلاب به گروه، حزب، طبقه، مکان و زمان خاص تعلق ندارد. انقلاب اسلامی انقلاب انسان های آزادۀ مشتاق رهایی از بت ها و اسطوره های ساخت دست بشر در طول تاریخ از آدم تا خاتم است.
تضاد طبقاتی، طبقۀ پیشرو، طبقۀ کارگر، طبقۀ رنجبر، درگیری های مسلحانه، ایدئولوژی، نمادهای ایدئولوژیک و همۀ مفاهیم و اصطلاحاتی که در ادبیات انقلابی دوران معاصر هاله ای از تقدس بخود گرفته بودند و تحریکات شورانگیزی در میان جوانان ایجاد می کردند، تماما ماهیت نمادین داشته و همیشه هم در همین حالت نمادین باقی میمانند و صورت واقعیت و حقیقت بخود نمی گرفتند.
در هیچیک از جنبش های اجتماعی تا قبل از انقلاب اسلامی، هیچکدام از این مفاهیم شورانگیز لباس واقعیت به تن نکردند. در انقلاب فرانسه که شعار برابری، برادری و آزادی داشت. شعارها صرفا در مرحلۀ نمادین باقی ماند. انقلاب فرانسه شعار حقوق بشر و برقراری دموکراسی در جهان را شعار نمادین خود قرار داد ولی هیچگاه نتوانست دموکراسی را حتی در فرانسه و حقوق بشر را در مستعمرات آفریقایی و آسیایی خود نهادینه کند.
آلبر ماله مورخ انقلاب فرانسه می نویسد:
فلاسفه و مولفین دایره المعارف و علمای اقتصاد با این که دشمن بزرگ و خصم صریح حکومت استبدادی بودند هیچیک با بودن پادشاه در مملکت مخالفتی نداشتند و علمدار مرام دموکراسی بشمار نمی آمدند. غالب آنها در این باب با ولتر همرای بودند که ملت بواسطۀ جهلش قابل اداره کردن خود نیست و بهتر آن است که همیشه در این جهل باقی باشد.[1]
ژان ژاک روسو، حکومت انتخابی را یکی از شقوق و فروع ملوک الطوایف دانسته و مبتنی بر ظلم و بیخردی محسوب می کرد...جمهوری و فرمانروایی ملت را برای ممالک صغیره مناسب می دانست که بشکل بلاد عهد قدیم( دولت شهرهای یونان و روم باستان) خود را اداره کنند.[2]
تمامی شعارهای انقلاب فرانسه پس از ساقط کردن رژیم کهنه در حد نمادین باقی ماند و با امر واقعی هیچ نسبتی پیدا نکرد. گویی تمامی آن شعارها فقط برای کشاندن مردم به صحنه و سکو کردن مردم برای بالارفتن طبقه های خاص اجتماعی بود. شعار انقلاب فرانسه که شعار برابری، آزادی و برادری برای همه مردم بود با سقوط رژیم کهنه به شعار سلطنت پادشاه عادل( دیکتاتوری منور) تبدیل شد. شاهی که بنا به تعریف آلبر ماله، قدرت مطلقۀ سلطنت را با نیروی عقل و فرط خرد قرین سازد[3]...از نظر انقلابیون فرانسه؛ وظیفۀ هر شخصی آن است که جمیع خیرات و ترقیات را برای ملت خود بخواهد لکن نباید خود ملت را وسیلۀ کسب این خیرات بکند و آنان را در این امر دخالت بدهد زیرا که جهل ملت موجب ندامت خواهد شد[4]... برای انقلابیون فرانسه متقاعد کردن و براه آوردن یک شخص آسان تر از یک ملت بود و حصول نتایج و آمال بوسیلۀ قدرت سلاطین زودتر میسر می شود تا به انتظار ترقی عقلانی مردم ماندن...[5] بنابراین شعار انقلاب فرانسه فقط در سطح نمادین باقی ماند و هیچگاه در هیچ سرزمینی صورت واقعیت به خود نگرفت.
انقلاب اکتبر روسیه که بنام برقراری آزادی و دیکتاتوری طبقه کارگر و برپایی جامعۀ بی طبقۀ کمونیستی و الغاء مالکیت فردی بر پا شد پس از ساقط شدن رژیم کهنه نیز در همان مرحله نمادین باقی ماند و به واقعیت تبدیل نشد. همۀ امتیازها، امکانات، موقعیت ها و فرصت ها به طبقۀ جدید منتقل گردید. به نوشته میلوان جیلاس، طبقۀ جدید؛ طبقه ای بود که قدرت و حاکمیت و سلطۀ خود را بر عامۀ مردم بی سابقه و بی مانند اعمال می کرد. اندیشه هایش محدود و جهان بینی اش دروغ و ریا بود. حاضر به پذیرش هیچگونه انتقاد و آزمایشی نبود[6]...شیوۀ حکومت این طبقه در روسیه یکی از ننگین ترین صفحات در تاریخ بشر بشمار می رود...[7]
انقلاب اسلامی به تمام معنا شورش امر واقعی در مقابل امر نمادین در تاریخ بود. تمامی گروه ها و جریان های چپ و راستی که در ایران قبل از انقلاب اسلامی شعار انقلابی گری می دادند به نوعی تحت تاثیر نمادهای انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه قرار داشتند. چون این شعارها حتی در زادگاهشان ماهیت نمادین داشتند و با امر واقعی نسبتی نداشتند و نمی توانستند با امور واقعی مردم ایران، آرمانها و آرزوهایشان رابطه برقرار کنند.
شعار انقلاب اسلامی برای ملت ایران استقلال و آزادی بود. بیشتر سالهای دو قرن گذشته ایران و بلکه جهان، در تب و تاب نگرانی های مربوط به این دو اصل، سپری شد. استبداد مانع بزرگ آزادی و استعمار مانع بزرگ استقلال ایران به شمار می رفت. انقلاب اسلامی بجای شعارهای نمادینی که هیچگاه صورت واقعیت بخود نمی گرفت مثل شعار نان، مسکن، رفاه، الغای مالکیت، جامعه بی طبقه، ایجاد برابری و برادری و نظام دموکراتیک، توسعه و تجدد و امثال اینها، عینی ترین و واقعی ترین خواست تاریخ ملت ایران را سرلوحۀ تمایلات خود قرار داد. ملت ایران میدانست رسیدن به ترقی، تجدد، پیشرفت، نان و مسکن و...بدون داشتن استقلال و آزادی امکان ندارد. یکی از ویژگی های انقلاب اسلامی این بود که بجای آن شعارهای نمادین این شعارهای واقعی را برگزید.
انقلاب اسلامی شاید تنها انقلابی باشد که علیرغم گذشت نزدیک به چهار دهه از عمر آن، همچنان بر شعارهای اولیۀ خود وفادارمانده است و جذابیت تداوم و شوریدگی دارد. علت اصلی این پایداری بخاطر آن است که مطالبات مردم ایران در انقلاب اسلامی، مطالبات مبتنی بر پنداشته ها نیست. مطالبۀ امر واقعی بود نه امر نمادین. مطالبات مبتنی بر دانش و داشته های مردم بود. نه مطالبات توهمی احزاب، گروه ها، جریانها و طبقات ویژه.
انقلاب اسلامی شاید از محدود جنبش های اجتماعی و انقلابی است که تمام توانمندی های خود را بر بنیادهای قدرت نرم و مفهومی بنام اعتماد عمومی پایه ریزی کرده است. این مفهوم نه تنها پیش شرط ضروری برای هستی اجتماعی در یک جامعه اسلامی و فرهنگی است بلکه پیامدهای کنش ها و واکنش های فرد و جامعه را در اغلب شرایط حتی شرایط ابهام، قابل ارزیابی می کند. بنابراین انقلاب اسلامی شاید تنها انقلابی باشد که بر اساس یک مدل تعامل عقلانی و ایدۀ تثبیت شده تر از همگرایی اجتماعی و روح جمعی شکل گرفته است.
در اغلب انقلاب های شناخته شدۀ جهانی مثل انقلاب فرانسه و روسیه و چین و غیره، مدل همگرایی و تعامل بر اساس نفع حزبی، گروهی، طبقه و قشر خاص، با شعارهایی که در حد نیازهای سطحی طبیعی تقلیل یافته است، تعریف شده است. این نوع از همگرایی ها بسیار سست و شکننده است و چون سطح واگرایی و گسست انقلابی در آن بالا و گسترده هست اغلب این انقلابها برای تداوم خود دست به تصفیه ها و تسویه های خونین و فله ای می زنند. انقلاب فرانسه، روسیه و چین نمونه های عینی چنین انقلاب هایی هستند. زیرا اغلب این انقلاب ها بر اساس منافع مشترک قشر خاص پی ریزی شدند.
انقلاب اسلامی انقلابی است که نه بر پایۀ منافع قشر خاص، بلکه بر اساس ارزش های مشترک شکل گرفته است و تایید وجود اعتماد به راه و راهبران آن، از طریق تعامل بر اساس ارزش های مشترک گواهی می دهد و آن ارزش ها را هر روز تقویت می کند. بنابراین یکی از ویژگی های برجسته و منحصر به فرد انقلاب اسلامی نسبت به جنبش های اجتماعی دیگر آن است که ایدئولوژی انقلاب اسلامی همزاد با انقلاب و یا محصول تاملات پساانقلابی نیست. ملت انقلابی ایران سالها با این ارزش های مشترک زندگی کردند و اساس اعتماد عمومی در جامعه را بر ساخت های مفهومی و واقعیت های اجتماعی این ارزش ها بنا نهادند.
یکی از دلایل اساسی بی اعتمادی مردم به احزاب، گروه ها، جریان ها، ایسم ها، فلسفه ها و ایدئولوژی های رنگارنگ دوران معاصر و پیوند آنها با اسلام و مکتب اهل بیت در ایران همین است. در اغلب انقلاب های جهان پیوند وثیقی میان مردم و ایدئولوژی انقلاب و ارزش هایی که باید بر اساس آن ارزش ها سازمان نظام انقلابی شکل می گرفت، وجود ندارد. ایدئولوژی تمامی این انقلاب ها یا زادۀ شرایط انقلابی و یا ضرورت های پساانقلاب است. مردم فرانسه تا قبل از انقلاب فرانسه درکی از دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق بشر و...نداشتند. مردم روسیه و چین تا قبل از انقلاب کمونیستی درکی از سوسیالیسم و جامعه کمونیستی و مارکسیسم و تضاد طبقاتی و طبقۀ پیشرو و غیره نداشتند. این ایسم ها دغدغه های اقشار بسیار محدود تحصیلکرده در این کشورها بود که در شرایط انقلاب یا پس از انقلاب آنها را تبدیل به شعار انقلاب یا خواست انقلابی مردم کردند. بنابراین یکی از مسائل چالش برانگیز اغلب این انقلاب ها آموزش های ایدئولوژیکی مردم در شرایط بعد از فروپاشی نظم کهنه و جایگزینی نظم جدید بود. بعدها همین آموزگاران ایدئولوژی انقلابی خود از عوامل اصلی انحصارطلبی های پساانقلابی در این انقلابها و انحراف و فروپاشی آن بودند. آموزگاران ایدئولوژی انقلابی خود را وارثان اصلی و فرزندان واقعی انقلاب می دانستند و همین برجستگی ها را مبنای امتیازات ویژه برای خود تلقی می کردند. صدها نمونه از این دست در تاریخ انقلاب های مشهور جهان وجود دارد.
این افسانه ها و این داستان ها در انقلاب اسلامی جایگاهی ندارد. ارزش های مشترک در انقلاب اسلامی که مبنای اعتماد عمومی شد نه همزاد انقلاب بود و نه در شرایط پساانقلابی تدوین گردید. اعتماد عمومی در انقلاب اسلامی بر پیشینه های اجتماعی، فرهنگی، فکری و ارزش های اسلامی که صدها سال با روح و روان و گوشت و خون مردم ایران آمیخته بود، پدید آمد. رمز پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی در همین باور نهفته هست و هر دستی که بخواهد تحلیل و تفسیر و باورهایی غیر این القاء نماید باید آن را دست بیگانه، دست نفوذ و دست فتنه نامید.
با این تفاصیل اگر شکاف عمیقی بین تعریف سطحی بعضی از گروه ها، جریان ها، مسئولان و دولتمردان از اعتماد عمومی و آرمان های انقلاب اسلامی در شرایط مخاطره آمیز؛ و ماهیت بسیار گسترده تر نگرانی های مردم از اعتماد عمومی و عدول از ارزش های انقلاب اسلامی وجود دارد، حاکی از آن است که نظام جمهوری اسلامی، به تنظیم سیاست های تبلیغی دیوانسالاری و توجیهات آبکی آنها در انطباق با حساسیت های مردم و احساس آنها در مورد "آنچه در خطر است" نیاز شدید دارد.
دولتمردان در هیچ سطوحی نباید اجازه داشته باشند اعتماد عمومی مردم را دستآویز تسویه حساب های حزبی، خانوادگی، نفع جریانی، نفع گروهی و محفل های خصوصی خود کنند و به این اعتماد آسیب رسانند. انقلاب اسلامی دستاورد حزب، گروه، خانواده و قشر خاصی نیست که ثمرات آن در اختیار بهره های انحصاری این محافل باشد.
اکنون ما در آستانه آزمونی دیگر از مکانیسم مردم سالاری در نظام جمهوری اسلامی هستیم. انتخابات تجلی عقلانیت جمعی ملت ایران و نماد حس سلوک جمعی ماست. تنظیم سیاست های تبلیغی در انتخابات آینده و ایجاد صورت بندی های مناسب تری از بیداری و آگاهی های اجتماعی و اسلامی در مردم برای گزینش عقلانی تر، یک باور تردید ناپذیر است. تجربۀ انتخابات گذشته نشان داده است علیرغم این که یکی از نقاط قوت جمهوری اسلامی که در نوع خود بی نظیر است، مکانیسم انتخابات می باشد ولی بدلیل عدم پایبندی اخلاقی، اسلامی و ملی اغلب کسانی که وارد رقابت های این عرصه می شوند و نوع رقابتی که انتخاب می کنند، بیشترین خسارت را بر اعتماد عمومی جامعه وارد می سازند.
انتخابات و رفتارهای مخاطره آمیز
از آغاز دهه هفتاد که سیاست قبیله گرایی، حزب گرایی، طبقه گرایی، سرمایه پرستی، ویژه خواری و توسعه بازی، مقام رفیع سیاست های رشد و تعالی فکری و اجتماعی، عدالت، عقلانیت و معنویت را روز به روز در نظام جمهوری اسلامی تنگتر کرد. و مسئولان خسته، واداده و غیر انقلابی به این نتیجه رسیدند که تقاص عقب ماندگی های مالی و رفاهی خود را باید از جیب مستضعفین و از خزانۀ بیت المال بگیرند. و انقلابی نماهای احساساتی، بی بصیرت و بی مایه، عقدۀ حقارت بی تخصصی خود را در آکادمی های انگلیس، فرانسه، آمریکا و...(که درب آن به برکت سیاست های دولت سازندگی به روی آنها گشوده شده بود)بازکردند و با دریافت نشان روشنفکری دینی! از فرنگیان، بر ملت ایران منت نهادند و به میمنت و مبارکی، به وطن باز گشتند و مثل مور و ملخ، تمامی سنگرهای دانشگاه، دولت، مجلس، مراکز تحقیقاتی و...را به اشغال انحصاری خود درآوردند و به روایت اهالی شهر افسانه ای برره!! پشت سرهم از خودشان، هرمنوتیک، ایدئولوژی، سوسیولوژی،گفتمان و..یدمان و فلسفه های مضاف در "وکردند!" و مانند "زئوس" خدای قدرت طلب، خشن و بی عاطفۀ افسانه های یونان باستان پدر خود "کرونوس"[8] ( هاشمی )را خوردند؛ و عصر خدا جنبانی در مکتب و مرام اصلاح طلبان به پایان رسید و فصل خود جنبانی آغاز شد. رو شنفکران دینی ما به این نتیجه رسیدند که جامعه مدنی مترقی تر، عقلانی تر و عادلانه تر و از همه مهمتر، معنوی تر و توحیدی تر از جامعه نبوی و علوی است!!! روشنفکران دینی به ما گفتند یوم الله دیگری! آغاز شده است. دوم خرداد را با صوت و کف و هورا بجای 22 بهمن نشاندند و ملت ما پس از قرن ها حسرت و حرمان، به افتخار جامعه مدنی نائل آمد و رییس جمهور ما سردمدار جهانی گفتگوی تمدنها شد. دوم خردادی ها به پاس این پیشرفت های شگفت انگیز اعلام کردند که دوران رهبری امام خمینی و حاکمیت دینی به پایان رسید و عصر حاکمیت عقل و قانون بشری است. درعصر عقل و قانون، جایی برای قال الصادق و قال الباقر نیست. حماسۀ حسینی و شور عاشورایی در عصر حاکمیت زئوس معنایی ندارد. خرد گریزی و عقل ستیزی در عصر حقوق، لیبرالیسم و دموکراسی است. عصر زئوس عصر حاکمیت دون کیشوت ها، بتمن ها، زوروها، مردان عنکبوتی و مورچه ای، رمبوها و عصر هری پاترها و عصر تن تن هاست!!!
پهلوانان این عصر، مانند اولیس تنها پهلوان باقی مانده از جنگ تروا و پادشاه قدرتمند شهر ایتاک در یونان باستان، که به تنهایی به جنگ همه خدایان رفت و در نهایت پس از پیروزی بر تمامی آرمان های شهریاری شرق که سر در گریبان خدایان داشتند، شهریار آرمانی غرب شد؛ در این عصر یک تنه به جنگ اهریمن می روند و آنها را به پای میز مذاکرات کشانده و به نگرانی های سازمان یافتۀ آنها از دستاوردهای علمی، نفوذ انقلابی و حضور جهانی ملت های غیر غربی، مهر حقانیت قانونی زده و حق نظارت را بر رفتارهای این ملت ها مشروع و قانونی و مبتنی بر مقررات بین المللی و اقتضائات نظام جهانی و جهانی شدن می دانند.
در عصر زئوس، ملتی که سر سازگاری و سازش با کدخدای جهانی را ندارد باید بپذیرد که اگر می خواهد مشکل آب خوردن خود را حل کند باید در تمام کنش ها و واکنش های خود نظر کدخدا را جلب کند. در چنین عصری که انقلاب زدایی از رفتارهای ملت ها یک قانون بین المللی است ملت ها چه حقی دارند بدون جلب نظر ارباب جهانی، چشم اندازهای دفاعی، برنامه های توسعه و قوانین بودجه ای متعارف بنویسند. قواعد نگارش تمامی اینها باید تغییر کند. مهم نیست که چند سال از موعد قانونی برنامه ها گذشته باشد مهم این است که در سرزمین ارباب حلقه ها کدخدا از ما راضی باشد. بر اساس این دستاوردهای بزرگ روشنفکران دینی!! که در طول تاریخ همتا ندارد؛ تاریخ انقلاب اسلامی به دو بخش تقسیم شد:
1- دوران امام خمینی
2- دوران پسا امام خمینی
از نظر آنها دوران امام خمینی دوران رهبری کاریزمایی ( کرونوسی) بود. این رهبری سه ویژگی داشت:
الف- ایدئولوژی( بخوانید اسلام) بر قانون غلبه داشت.
ب- عدالت بر توسعه غلبه داشت.
پ – ایثار و گذشت بر رفاه غلبه داشت.
جارچیان دولت دوم خرداد، ماموریت داشتند که شب وروز، گاه و بیگاه و با ربط و بی ربط پیوسته در کوی و برزن جار بزنند که بدانید و آگاه باشید با رحلت امام خمینی دوران رهبری کاریزمایی به پایان رسیده و ملت ایران باید از این رهبری عدول کند و به رهبری ای که ما می گوئیم رهبری عقل و قانون( زئوسی) است، برسد!! ویژگی های این رهبری به شرح زیر است:
الف – قانون بر ایدئولوژی غلبه دارد.
ب – توسعه بر عدالت غلبه دارد.
پ – رفاه باید مقدم بر ایثار و گذشت باشد.
از دولت سازندگی، عصر مخاطره آمیزی برای انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی آغاز شد. و هر روز با تنگتر شدن جای عدالت، عقلانیت، معنویت و آزادی، سیاست قبیله گرایی، فامیل بازی، ویژه خواری و اسیر این حزب و آن گروه شدن، در مهمترین ارکان ساختار نظام سیاسی که به اعتماد عمومی مربوط است، یعنی دیوانسالاری ( قوای مقننه، مجریه و قضائیه)؛ بسط و توسعه بیشتری یافت. رهبر انقلاب با طرح مکرر مباحث ومفاهیمی چون: تهاجم فرهنگی، ارتجاع روشنفکری، رفاه زدگی خواص، بصیرت، فتنه، نفوذ و...تلاش کرد دیده بان های بیدار جامعه را معطوف به زخم هایی که می رود در جان و روح جامعۀ انقلابی ایران نهادینه و مزمن شود، نماید.
البته دیوان سالاری ایران بیمارتر از آن است که توجهی به این زخم ها داشته باشد. این بی اعتنایی را می توان از رفتارهای کارگزاران این دیوانسالاری در قوۀ مجریه و مقننه در هر دوره ای بیش از پیش مشاهده کرد. این یعنی مخاطره آمیز شدن جامعه ایران. عدم هماهنگی میان نوع نگرانی های رهبری و مردم در خصوص پیامدهای جامعه مخاطره آمیز و معیارهای بسیار سطحی کارگزاران دیوانسالاری در مورد خطر گسترش بی اعتمادی عمومی در فضایی که اغلب دولت ها مسئولیت های خود را در خصوص اتخاذ سیاست های لازم برای حل معضلات اجتماعی یا حواله به عمق خرابی اوضاع در دولت قبلی می کنند و یا حواله به ارزیابی های علمی و بازی های آماری می نمایند، نشان می دهد که نگرانی های رهبری و مردم در این ارزیابی های به ظاهر علمی و آماری جایی ندارد.
این بی اعتنایی در گفتارهای دولتمردان ما نیز آشکار است. وقتی رئیس جمهور یک نظام اسلامی و انقلابی مثل نظام جمهوری اسلامی با صراحت می گوید آرمان های ما به سانتر فیوژها متصل نیست، آدم ناخوداگاه یاد منورالفکران غرب پرست و سکولار عصر رضا شاهی می افتد. یکی از اینها در دوران رضاه شاه وقتی می خواست اقدامات وی را در مسئلۀ کشف حجاب توجیه کند، نوشت: دیانت بر ارواح و قلوب مردم حکومت دارد نه بر اجسام و ظواهر آنها...دور از حکمت و دانش است که دین اسلام لباس مخصوصی برای پیروان خود دستور دهد، زیرا هر اقلیمی و هر ناحیه ای به اختلاف حرارت و برودت و اعتدال و مزاج و سلیقه و حکومت و طبیعت از حیث ماکول و مشرب و ملبس یک نوع احتیاج ...دارد که آن دیگری ندارد.[9]
او عقل خود را در اثبات ارادت به رضاخان چنان قاطی چیزهای دیگر کرد که نفهمید و یا دوست نداشت بفهمد که داستان کشف حجاب داستان لباس و پارچه و کفش و کلاه نبود، بلکه داستان عفت، شرف، حیا، غیرت، ناموس، فرهنگ، تاریخ، استقلال و آزادی یک ملت بود. رضاخان در پوشش مبارزه با حجاب و کلاه و امثال این اقدامات سخیف، ماموریت داشت بنیاد این باورها را از ایران بر کند. سطح شعور اجتماعی و فرهنگی ملت ما تا این اندازه پایین نیست که نداند آرمان های ما به سانترفیوژها وصل نیست؛ بلکه هر آدم عاقلی می فهمد که داستان سانترفیوژها داستان سانترفیوژها نیست!!! داستان آزادی، استقلال، هویت و اصالت و فرهنگ انقلابی ملت ایران است. در معادلات منطقه ای و جهانی سانتر فیوژهای ما لرزه بر جان دشمن نیانداخته است بلکه استقلال، آزادی، عقلانیت آرمانگرایی، روح مقاومت، فرهنگ ظلم ستیزی و عدالت دوستی، سازش ناپذیری، اسلام خواهی و داشتن روح انقلابی، دشمنان ما را مستاصل کرده است.
اگر پذیرفتیم که رفتارهای کارگزاران دیوانسالاری ایران جامعۀ انقلابی ما را مخاطره آمیز کرده است باید بدانیم که در آستانۀ انتخابات پیش رو، با توجه به تجربیات گذشته نباید انتظار داشته باشیم مخاطرات را مستقیما لمس کنیم. چنین مخاطراتی اکنون چنان در رفتارهای روزمرۀ زندگی ما و دولتمردان ما حضور دارند و به احساس گنگ نگرانی و عدم اعتماد و امنیت و صورت بندی های مختلف اجتماعی ما دامن می زنند که جدا کردن و دیدن آنها بسیار سخت است. در چنین شرایطی تنها اعتقادات و اعتماد عمومی مبتنی بر اعتقادات به یک حامل میانجی حیاتی تبدیل می شود. این مسئله زمانی ارزش خود را آشکار می کند که ما بدانیم یک جامعۀ مبتلا به مخاطره چه ویژگی هایی دارد.
1- اولین نشان جامعه مخاطره آمیز این است که مردم در چنین جامعه ای احتیاط می کنند نه انتخاب.
می گویند در جامعۀ مخاطره آمیز اولین چیزی که مخدوش می شود اطلاعات است. وقتی در جامعه ای توسط کارگزارانش اطلاعات مخدوش و غیر قابل اعتماد می شود و دولتمردان در رقابت های انتخاباتی یا رجز خوانی های سیاسی، تمامی مبانی و مبادی آماری را دروغگو، مردم فریب و بی اعتبار می سازند برای کسانی که در این جامعه حق انتخاب آزاد دارند، تنها راهی که باقی می ماند احتیاط است و احتیاط ویروس خطرناکی برای اعتماد عمومی است و این برای نظامی چون جمهوری اسلامی که ارکانش بر اعتماد عمومی استوار است، خطر بزرگی است.
2- اعتماد همراه با احتیاط، اطمینان را از بین می برد و تمام انتخاب های درون یک نظام را با مخاطره و ریسک همراه می سازد. مردم در مرز خیال و واقعیت سرگردان می شوند. این حالت برای یک نظام سیاسی خطرناکترین حالت هاست و هر عاملی در چنین شرایطی ممکن است تعادل اجتماعی را بهم بریزد.
3- می گویند پاسخگویی پیش درآمدی برای اعتماد و اطمینان است وقتی دولتی خود را از پاسخگویی بی نیاز می بیند یا پرسش گران را با الفاظ نادرست مورد عتاب و خطاب قرار می دهد و یا آنها را حواله به جهل و بی سوادی و جهنم و درک اسفل السافلین و غیره می سازد دانسته یا نادانسته ارکان اعتماد عمومی را مخدوش می کند. اینگونه دولتمردان در حوزۀ سیاست، یا مست قدرت و خودشیفتگی هستند و یا آنقدر جهل نسبت به مکانیسم های فراز و فرود دولت ها در سیاست دارند که نمی دانند بی اعتماد سازی مردم، به مثابه بریدن شاخه هایی است که بر آن نشسته اند.
کلام آخر
بدلیل عملکردهای نادرست دیوانسالاری در حوزۀ جلب اعتماد عمومی، جامعه ایران گرفتار بیماری مخاطره پذیری است. تا قبل از این که این بیماری عمیق و مزمن شود باید به علل و عوامل آن که به نظر ما در دیوانسالاری ایران نهفته است، توجه کرد. ما اکنون مثل گذشته به یکدیگر اعتماد نداریم و این بی اعتمادی از سطوح بالا به سطوح میانی و پایین در حال رسوخ کردن است. چگونه ممکن است مردم به دولتمردانی اعتماد کنند که خود به یکدیگر اعتماد ندارند.
افراد نسبت به گذشته به سرنوشت خود نمی اندیشند و در انتخاب های خود معیارهای دقیقی را بکار نمی گیرند. احتیاط در ورود به عرصه های عمومی و نهادهای مردم سالار مثل مجلس و دولت و...و بی تفاوتی نسبت به کسانی که قرار است زمام امور را بدست گیرند و بی اعتمادی به وعده ها و شعارها و برنامه های انتخاباتی بخاطر عدم پایبندی دولتمردان و نمایندگان به شعارها و برنامه های وعده داده شده و ده ها دلیل دیگر جامعه ما را مخاطره پذیر کرده است.
در میان علائم آشکار این مخاطرات مثل بی اعتمادی، احتیاط، عدم اطمینان، بی تفاوتی و...پیامدهای ناشناختۀ دیگری نیز وجود دارند که حتی نمی توان به شعور اجتماعی برای درک رویه و روال روزمرۀ زندگی نیز اعتماد کرد. همۀ اینها میزان واقعی مخاطره را تا حد زیادی پنهان نگه می دارد و موجب افزایش حس نگرانی و بدبینی به آیندۀ ایران عزیز می شود. چنین هراس هایی بی واسطه این احساس را در میان مردم تشدید می کند که دولت خود تولید کننده و تشدید کنندۀ این بی اعتمادی است. چه برسد که خود در مقام پاسخگویی و حل مشکلات جنین نگرانی هایی باشد.
یک داوطلب انتخاباتی باید بفهمد وقتی برای جلب آرای مردم به نادرستی وعده های عجیب و غریبی چون حل مشکلات در صد روز و امثال این می دهد، چگونه تا سطح پیمانکاران فاضل آبهای روستایی، شان دولت جمهوری اسلامی را تنزل می دهد و مثل موریانه به جان اعتماد عمومی می افتد.
دولتمردان، کارگزاران و نمایندگان مجلس جامعه ما را مخاطره پذیر کردند. در جامعه مخاطره پذیر، تعداد بازندگان که عموما مردم هستند از تعداد برندگان که بعضی ها فکر می کنند گروه ها، احزاب و سازمان ها هستند، بیشتر است. آیا این مخاطره پذیری طبیعی و بدیهی است؟ آیا این مخاطره پذیری ضروری و ضامن بقای نظام جمهور اسلامی و آرمان های آن است؟ یا یک فرآیند تحمیلی و خود خواسته است؟ وظایف احاد مردم، کارگزاران و مسئولان نظام در قبال این واقعه و خطرات ناشی از آن چیست؟
شاید عده ای سرخوشانه بدنبال این باشند که اثرات ملی، منطقه ای و جهانی این مخاطرات را ناشی از توهم توطئه و امثال آن القا نمایند. اگر چه باورهای سرخوشانه این افراد تاثیری در تبیین اثرات اعتقادی و ساختاری این مخاطرات ندارد ولی باید بدانیم که تاوان آن همیشه از خزانۀ مردم پرداخت شده است.
مخاطرات بی اعتمادی عموما در ردیف مخاطرات بنیانی است و به مشروعیت نظام های سیاسی بر می گردد. بنابراین زبان اعتماد زبان تجارت و بده بستان های سیاسی و اقتصادی نیست. زبان حضور آگاهانه، داوطلبانه و خالصانه درحوزۀ عمومی است. و این رمزی بود که انقلاب اسلامی را تا به امروز سرزنده، پایدار، شاداب، تولیدکننده و اثرگذار نگه داشته است.
1- آلبر ماله و ژول ایزاک، تاریخ قرن هیجدهم، انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون، ترجمۀ رشید یاسمی، امیرکبیر، تهران، 1364، چاپ ششم، صص311، 312
- همان، ص 312[2]
- همان، ص312[3]
- همان[4]
- همان[5]
- میلوان جیلاس، طبقۀ جدید، ترجمۀ عنایت الله رضا، دانشگاه تهران، 1358، چاپ چنجم، صص 91، 92[6]
- میلوان جیلاس، همان، ص92[7]
1- در اساطیر یونان باستان هستی دو فرمانروای نیمه خدایی دارد، کرونوس و زئوس. زئوس پسر کرونوس است. عصر کرونوس را عصر خدا جنبان و عصر زئوس را عصر خود جنبان هستی می گویند. وقتی زئوس پدر خود کرونوس را خورد عصر کرونوس در یونان باستان به پایان رسید و بشر از آن دوران در عصر زئوس زندگی می کند. یعنی هستی نیازی به خدا ندارد و خود جنبان است.
1- حمید بصیرت منش، علما و رژیم رضاشاه، نشر عروج، تهران 1376، ص 179