دکتر مظفر نامدار

دکتر مظفر نامدار

مقالات، دلنوشته ها، درسنوشته ها و مصاحبه ها
دکتر مظفر نامدار

دکتر مظفر نامدار

مقالات، دلنوشته ها، درسنوشته ها و مصاحبه ها

اکثریت خائن و اقلیت نادان!!: "نکاتی در کین توزی حزب از نفس افتادۀ روشنفکری در وقایع اخیر"

تمهید بحث

میگویند: اوریانا فالاچی خبرنگار معروف ایتالیایی در دهه های گذشته، در یک مصاحبه از وینستون  چرچیل نخست وزیر انگلیس در جنگ دوم جهانی سوال می کند آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید؟ وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد: برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم. خبرنگار سوال می کند این دوابزار چیست؟  چرچیل در پاسخ می گوید: اکثریت نادان  و  اقلیت خائن!!

صرف نظر از درستی یا نادرستی این روایت؛ اکنون ما در عصر جمهوری اسلامی ایران یعنی عصر آزادی و استقلال؛ با جماعتی در دانشگاه ها، رسانه ها و دیوانسالاری کشور سرو کار داریم که اگر چه از فضای استقلال و آزادی با تمام وجوه استحصال می کنند اما گویی هیچ تعلقی به این مرز و بوم نداشته و سرنخ بینش ها، گرایش ها و حتی انگیزش های آنها در خارج از کشور وجود دارد. جماعتی که خود را روشنفکر میخوانند و تاریخ گذشتۀ آنها اگر نگوئیم انباشته از سر سپردگی، نادانی و خیانت است ولی با قاطعیت می توان گفت که دستاورد دلچسبی به همراه ندارند.

اکثریت خائن و اقلیت نادانی که در بسیاری از گذرگاه های صعب العبور تاریخ، ملت ایران را تنها گذاشته و به دشمنان این ملت پیوستند و کارچاق کن امتیازات و قراردادهای ذلت بار به نفع بیگانگان شدند. جماعتی که عادت کرده است کشور و مردم ما را در عکس هایی ببینند که از فضای بیرون از ایران گرفته شده است. آنوقت عکسهای از این دست را به ما نشان می دهند که در آن فقر، عقب ماندگی، فساد، خردگریزی، استبدادزدگی، عقل ستیزی و...به شکل مرموز و وهمناکی در جریان است. کشوری بس بیچاره و درمانده با ملتی عصبی و بی فرهنگ در مقیاس با کشورهای دیگر.

به رقم همه رویا پردازی های ادبی و سیاسی این جماعت، تاریخ ایران مملو از عدالت دوستی، ظلم ستیزی و حق طلبی است. اکنون پرسش اساسی این جا است که چرا این همه کین توزی، نفرت و خصومت در جریان منورالفکری نسبت به فرهنگ، تاریخ، باورها و جریان های اصیل ایرانی وجود دارد؟

به نظر می رسد کین توزی منورالفکری از ایران احساس لاعلاج تحقیری است که ریشه در ناتواتی ها و ضعف های به همان پایه لاعلاج این جریان و افراد و گروه های وابسته به آنها دارد. علی الاصول روشنفکری از دورۀ قاجاریه تا به امروز بدلیل این که نتوانست نقش بدیل اروپایی خود را در ایران ایفا کند و این ناتوانی را ناشی از نفوذ، محبوبیت و قدرت تولیدی مذهب و جریان های مذهبی در ایران می داند، کینه مذهب و همۀ نهادهای وابسته به آن را به دل گرفته و این کین توزی تبدیل به یک نظام اخلاقی در وی شده است. بنابراین هر جنبش، جریان، فرآیند، برنامه، فلسفه و ایده ای که به نوعی به مذهب در ایران مربوط شود منورالفکری در هر لباسی و در هر مقام و موقعیتی و در هر مرتبه ای با آن به مقابله بر می خیزد و اگر فرصتی بدست آورد زهر خود را خالی خواهد کرد. انواع گوناگونی از ناتوانی ها در روشنفکری است که احساس های کین توزی به طرز غریبی از درون آنها فوران می کند. به عنوان مثال:

یکی از ویژگی های روشنفکری در اروپا تولید قدرت است. این ویژگی باعث شده است که جریان های تولید کنندۀ قدرت مثل ارتش، احزاب، صاحبان سرمایه و غیره همیشه حساب ویژه ای برای روشنفکری بعنوان یکی از حلقه های تولید قدرت باز کنند. اما در ایران داستان بر عکس هست. روشنفکری در ایران از ابتدا از دل قدرت در آمد و ساختۀ دست قدرت است و علی الاطلاق از قدرتی که دیگران تولید کرده اند ارتزاق می کند و خود هیچ نقشی در تولید قدرت ندارد.

یکی دیگر از ویژگی های روشنفکری در اروپا تولید نظریه است. بخش اعظمی از نظریه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی از دل جریان های روشنفکری بیرون می آید ولی روشنفکری در ایران مصرف کننده نظریه های تولیدی دیگران است. روشنفکری در ایران چون مقلد است استعداد تولید نظریه ندارد.

از دیگر ویژگی های روشنفکری در اروپا تولید سرمایه اجتماعی و فرهنگی و فکری است. روشنفکری در ایران حتی استعداد تشکیل گروه های اجتماعی محدود را نیز ندارد و بشدت از سرمایه های دیگران ارتزاق می کند. این ویژگی ها باعث شده است که روشن فکری در ایران کینۀ تمامی گروه ها و جریان های تولید کنندۀ نظریه، قدرت و سرمایه اجتماعی و فکری را به دل بگیرد و چون در راس این نیروها مذهب قرار دارد. روشنفکری کینه مذهب را بدل دارد.

مثلا از کودتای سیاه رضاخان و دوران استبدادتاریک او به نیکی یاد می کند ولی از سلسلۀ صفویه که پایه های تاسیس یک دولت - ملت مستقل را در ایران فراهم ساخت به کینه توزی یاد می کند. چرا ؟ چون سلسلۀ صفویه از دل مذهب شیعه اساس استقلال ایران را پایه ریزی کرد.

از افسانه کتابسوزی مسلمانان در ایران که هیچ دلیل و سندی برای آن وجود ندارد با آب و تاب در نوشته های خود سخن به میان می آورند ولی احمد کسروی که روز اول دیماه را بنام روز کتابسوزان نام گزاری و در این روز صدها جلد از کتابهای گرانقدری چون دیوان حافظ و سعدی و مولانا را آتش می زدند و دور آن پایکوبی می کردند بنام مظهر عقل گرایی و ولتر دوم ایران معرفی می کنند.

از انعقاد قراردادننگین رویتر توسط میرزا حسین خان سپه سالار و میرزا ملکم خان ارمنی که خود انگلیس ها از آن به عنوان عجیب ترین قراردادی که اتباع یک کشور می تواند با یک دولت بیگانه منعقد کند بعنوان سرآغاز نوگرایی و اصلاح طلبی در ایران یاد می کنند و منعقد کنندگان این قرارداد را پدر اصلاح طلبی ایران می نامند ولی مقاومت روحانیت با این قرار داد ننگین را مقابله با ترقی ایران و مخالفت با تجدد معرفی می کنند.

از حس ملی کرایی و عرب ستیزی و ایران دوستی رضاخان و پسرش افسانه های احمقانه می سازند ولی خود را به نادانی می زنند که اولین همسری که رضاخان برای پسرش محمد رضا انتخاب می کند فوزیه خواهر ملک فاروق مصری واز نژاد عرب بود و اگر بجای فرزند دختر پسر آورده بود ولیعهد ایران یک عرب به حساب می آمد. و یا فراموش می کنند که اشرف یکی دیگر از خاندان پهلوی بعد از علی قوام با یک راننده تاکسی مصری به نام شفیق ازدواج می کند و در نهایت علیرغم تمام نوکری هایی که شاه برای آمریکا و انگلیس و اسرائیل انجام می دهد این عرب ها هستند که به او پناهندگی می دهند.

از کین توزی و نادانی های تمام نشدنی منورالفکران حامی رضاخان این بود که سیاست ضد مذهبی او را با نوعی آریائیگری باستانی که تنها پایگاه آن افسانه های خلوص آریایی بود توجیه می کردند افسانۀ خلوصی که درست در همان زمان داشت در اروپا از طریق فاشیستها و نازیسم بیداد می کرد. به قول میشل فوکو برای مردم ایران چه ارزشی داشت که روزی چشم باز کنند و خود را آریایی بیابند؟ یعنی هم نژاد یکی از جنایت کارترین حکومت های تاریخ بشری یعنی هیتلر.

از این دست کین توزی ها در تاریخ منور الفکری ایران که نشان از شکاف های عمیق شخصیت سیاسی و فکری میان تهی این جریان و افراد وابسته به آن دارد به وفور می توان مثال آورد که در ظرفیت این یادداشت نیست. هدف این یادداشت بازنمایی سرچشمه های وقایع اخیری است که باز هم در پشت آن بوضوح می توان رگه های کین توزی سیری ناپذیری حزب روشنفکری را با تمام شقوقش مشاهده کرد.

وقایعی که از فتنۀ 88 تا به امروز هدف اساسی خود را بر القای ناکارآمدی حکومت فقهی در ایران گذاشته است. و عده ای از کارگزاران حکومتی در دل دیوانسالاری ایران با خرابکاری ها، بی اعتقادی ها، سیاهنمایی ها، دروغگویی به مردم و ناراضی تراشی های خود به این هدف کمک می کنند.

اگر سیاست های کین ورزی حزب روشنفکری را در دو دهه اخیر نسبت به جمهوری اسلامی جمعبندی کنیم از دل این جمعبندی سه مولفۀ اساسی استخراج می شود:

1-    خوار شماری ارزش های تاریخی، سیاسی و فرهنگی انقلاب اسلامی

2-    ایجاد تضادهای کاذب میان این ارزش ها

3-    قیاس بین الاذهانی

 

  خوارشماری ارزش های انقلاب اسلامی:

علیرغم این که انقلاب اسلامی ایران دستاوردهای بزرگی با خود به همراه آورد و آزادی و استقلال و نظام جمهوری را به ملت ایران هدیه کرد ولی حزب روشنفکری در سیاست های کین ورزانۀ خود تلاش می کند این دستاوردهای سترگ را ناچیز جلوه دهد. سیاست تا قبل از انقلاب اسلامی درایران مساله مردم نبود بلکه مسالۀ دربار، دولتها، احزاب ساختۀ دست قدرت، گروه های حکومت گر و قلیلی از جریان های بی رمق سیاسی بود ولی با انقلاب اسلامی این واژه مفهوم دیگری پیدا کرد. از نظر بسیاری از متفکران سیاسی سیاست وقتی آغاز می شود که مردم احساس کنند برنامه، درک، اراده و خواست آنان در فرآیند، رویدادها و تصمیم گیری ها و انتخابها می تواند تاثیر داشته باشد. تا قبل از انقلاب اسلامی مردم احساس مشارکت در ادارۀ امور کشور را نداشتند. امام با ورود به سیاست این احساس را در مردم زنده کرد و سیاست وارد زندگی مردم شد. دیگر تصمیمات از پیش تعیین شده نبود. مردم رکنی از ارکان زندگی اجتماعی شدند و در سرنوشت خود تاثیر گذاشتند. کین ورزی های حزب روشنفکری این ره آورد بنیادی را نادیده گرفته و خوار نشان می دهد.

با وجودی که بخش قابل توجهی از امور زندگی مردم حتی در دوران استبداد سیاه رژیم پهلوی به صورت غیر رسمی از طریق قواعد دینی رتق و فتق می شد ولی مردم از مکانیسم اثر گذاری و تصمیم گیری های مذهبی در زندگی خود اطلاعات عمیق و دقیقی نداشتند. انقلاب اسلامی بخش بزرگی از تصمیم گیری های فقهی را وارد مناسبات روزمره کرد و مردم بصورت مستقیم از طریق مساجد، رسانه ها و متون آزاد و متنوع در جریان مباحث و مسائل متنوع حوزوی قرار گرفتند. حزب منورالفکری تلاش می کند سایۀ سیاه کین ورزی های خود را بر این دگرگونی ها بیفکند و با خوار کردن یا پوشاندن این تحولات آنها را بی ارزش نشان دهد.

ایجاد تضادهای کاذب میان ارزش ها

از دیکر روش های کین ورزانۀ حزب روشنفکری ایجاد تضادهای کاذب میان ارزش های است. تا از این طریق استواری و کارآمدی ارزش ها را تضعیف کند. تضادهایی چون تضاد حق و تکلیف، تضاد دین و دانش، تضاد دانش و ارزش، تضاد دین و دنیا، تضاد دین و دولت، تضاد دین و سیاست و....

یکی از تضادهایی که اخیرا بیش از بقیه بر آن متمرکز شدند و آن را حتی در شعارهای فتنه ها و نا آرامی های اخیر وارد کردند القاء ناکارآمدی حکومت فقهی و زنده کردن داستان فقه پویا و فقه سنتی است. پیوسته عده ای پرسش می کنند که چرا فقه نسبت به زمان پویا نیست؟ این پرسش از اساس بر فرضی استوار است که آن فرض غلط است.چرا؟ چون علم فقه دانش فهم شریعت الهی است و به نظر امام خمیتی مبتنی بر دو عنصر است:

1-    عدم جدایی دین از سیاست ( یعنی فهم مسائل زمان)

2-    توجه به عنصر زمان و مکان در اجتهاد ( یعنی فهم زبان زمان

اصل اول ضرورتا سبب پیشتازی فقه از زمان و مکان می شود چون در فهم سیاست پیش بینی های آینده اهمیت راهبردین دارد و اگر فقیه چشم انداز فضای زندگی مردم را نداشته باشد از فهم بخشی از مسائل زمان عاجز می شود. و اصل دوم ذهنی نشدن فقه و بودن در زمان و مکان و به تعبیر صدرالمتالهین نگهداری فضای زندگی مردم در این فرآیند است.

امام خمینی توانست با این دو اصل پیش برنده، ملتی از هم گسیخته، خسته و نا امید، تحت ستم ، بی هویت و وابسته را به ملتی پویا، منسجم، امیدوار، ضد ظلم، شجاع و نترس، وفادار و از جان گذشته، بصیر و در جستجوی دگرگونی و پیشرفت تبدیل کند. و از جامعه ای گسسته، بی هدف، بی تحرک، بی برنامه و خود خواه؛ جامعه ای انقلابی، مبارز، متحرک، سرزنده و از همه مهمتر پیشرو و پویا بسازد.

با این تفاصیل الان اقلیتی از جامعه که خود را روشنفکر دینی و غیر دینی! نامیده اند، می خواهند این فقه از پویایی باز بماند و به همان دورۀ سستی و رخوت بر گردد. آنچنان که از دهه 70 به بعد بالاخص در  نا آرامی های سال 78، 88 و 96 تجلی این خواسته عجیب در شعارهایشان بود.

این عدۀ قلیل همانهایی هستند که قبل از انقلاب و دهه اول انقلاب در کشور، قصۀ تقابل فقه پویا و فقه سنتی راه انداخته بودند و منافقانه، در دفاع از فقه پویا روحانیت شیعه و در راس آن حوزه های علمیه را به اعتبار آن که فقه شان سنتی است و فقه سنتی توانایی حل مسائل در شرایط انقلابی را ندارد، مورد تهاجم قرار می دادند. جالب اینجاست که اکنون از پویایی همین فقه که ایران را از زیر بار ذلت وابستگی و عقب ماندگی نجات داد می خواهند که پویا نباشد و از صحنۀ زندگی اجتماعی و در راس آن سیاست خارج شود.

همینها که تا دیروز به طمع پوشیدن پوستین قدرت در کنف حمایت از روحانیت؛ دفاع از روحانیت انقلابی را بر خود واجب می دانستند و روحانیونی را که در قبال استبداد، استثمار و استعمار حساسیت نشان ندادند و از آن بی تفاوت گذشتند و سیاست سکوت را برگزیدند. و مشهور به زهد و تقوی و تقدس بودند و هستند، تقوایشان را تقوای گریز می دانستند و در مقابل روحانیتی که در عرصۀ مبارزه با استبداد، استحمار، استثمار و استعمار حضور داشتند و دارند، تقوایشان را تقوای ستیز می دانستند و چنین تقوایی را می ستودند[1]؛ وقتی دیدند از این نمد کلاهی نصیب آنها نمی شود تاکتیک گام به گام برای حذف ولایت فقیه تدوین کردند و نوشتند: روشنفکران ما نباید با روش حذف با موانع حتی اگر ولایت فقیه را مانع خودشان می دانند برخورد کنند...بلکه باید یک قدم جلو رفت و آن را مقید به نظارت نمود و اگر به کارآمدی لازم نرسید باز یک قدم دیگر جلوتر رفته و یک قید دیگر برای آن گذاشت. مثلا آن را مقید به زمان( به فرض 10سال) کرد و آنقدر باید این قیدها و تخصیص ها را گذاشت تا ولایت فقیه به مرز کارآمدی برسد!!![2]

آنهایی که تا دیروز در دفاع از فقه پویا و روحانیت مبارز می گفتند: هر چند پاره ای از مخالفان و موافقان روحانیت هر کدام به نحوی و با انگیزه جداگانه اما منتج به نتیجه واحد می کوشند، خواسته یا ناخواسته این نسلی را که دست محبت و بیعت به روحانیت به عنوان پاسدار اسلام داده است به سمتی بکشانند که در مقابل روحانیت قرار گیرد یا بر عکس روحانیت را در مقابل آن نسل قرار دهند ولی آنانکه به راستی درک و درد دین دارند نه تنها باید از این جریان دوری کنند بلکه می بایست هر حرکتی را که منجر به رو در رویی روحانیت و نسل جوان و روشنفکر و...می شود خیانت به اسلام و انقلاب و کشور تلقی نمود با آن به مبارزه بر خیزد.[3]

امروز می گویند التزام عملی به ولایت فقیه به معنای اعتقاد داشتن به آن نیست. تا دیروز جدایی افکندن بین روحانیت و نسل جوان و روشنفکر و مردم، خیانت به اسلام و انقلاب و کشور تلقی می شد و مبارزه با آن واجب بود و چه افراد و گروه هایی که توسط همین جریان به این بهانه مورد تهاجم و تعدی قرار نگرفتند. ولی امروز عدم اعتقاد به ولایت فقیه حتی جرم هم نیست!![4]

تا دیروز، عالم و روحانی برای امت به مثابه پدر و پیشوا بود که سکوت او در قبال فقر، استثمار و استبداد و استعمار امت در حکم خیانت محسوب می شد[5] ولی امروز چون سیاست ، مدیریت و اقتصاد یک علم است و باید از دستاوردهای این علوم جدید بهره جست، مدیریت کشور باید بر مبنای علم با شد نه فقه!![6]

تا دیروز می گفتند: بدون شک اینک استکبار جهانی در تلاش و تکاپو و جستجوی فرصت هایی است که حوزۀ قم را به سرنوشت حوزۀ نجف مبتلا سازد...ولی اکنون روحانیت در ایران اهرمهای قدرت و حکومت را در دست دارد و امکان موفقیت را برای استکبار جهانی تقلیل و تخفیف داده است...[7] ولی امروز می گویند: نهاد دین با کلیت خودش، اگر حیطۀ مداخلۀ نهاد سیاست و زور گردد و عمل به احکام یا رعایت پوشش به جای رغبت و رضا با ضرب و زور و اکراه تحمیل شود و یا متقابلا نهاد دین در نهاد سیاست مداخله نماید یعنی بخشی از وظایف خود را به آن تحمیل کند و یا مانع انجام بخشی از کارکردهای قاعده مند سیاست شود، تداخل نقش ها به وجود آمده و موجب تعطیلی، بی حاصلی عمل و در نهایت اختلال اجتماعی خواهد شد.[8]

تا دیروز همه چیز فقه، روحانیت، طبقه بندی نهاد های مذهبی، انقلاب و ضد انقلاب، تقوای گریز و ستیز در نسبت با سیاست سنجیده می شد و بعضی از شخصیت های بزرگ مذهبی به دلیل نداشتن سابقۀ مبارزاتی به مفهوم متعارف، وابسته، روحانی نما، بی تفاوت و بی اعتنا نامیده می شدند. اما امروز

اکنون باید از این کین ورزان پرسید مگر پویایی فقه در چیست؟ پویایی فقه آیا غیر از حضور آن در زمان و در فضای زندگی مردم است؟ پویایی فقه آیا غیر از جدا نبودن آن از سیاست و درگیری های زنده و متحرک با مسائل اجتماعی است؟ پویایی فقه آیا غیر از چالش با دانشهای زمان و جستجو در این دانش ها برای نگه داری فضای زندگی مردم است؟

حقیقت آن است که مناقشه دو دهه اخیر غرب پرستان برای خارج کردن فقه از حوزۀ اجتماعی و توسل به هر ابزاری بر ای ناکارآمد نشان دادن حکومت فقهی؛ حتی دست به دامان شخصیت حقیر و مستبدی چون رضاخان شدن بیش از هر چیز ناشی از ناتوانی و از نفس افتادن حزب روشنفکری در رسیدن به سرعت سازگاری و سازندگی فقه در حل مسائل و مشکلات ایران و باز کردن راه های سازو کار پیشرفت و دگرگونی کشور ظرف سه دهه گذشته است.

فقه پویای شیعه و سازوکار حل مسائل آن نه تنها ملت ایران را متحرک و پویا و بالنده کرده است بلکه حتی مخالفان خود را نیز متحرک کرد. اتحادیۀ منورالفکران ایران متشکل از روشنفکری غیر دینی و دینی و سکولارکه نزدیک به دویست سال است کهنگی فقه و عقب افتادن آن از تحولات جهانی و پویا نبودنش را بهانه می کردند تا دین و روحانیت را از صحنۀ تحولالت سیاسی و اجتماعی ایران خارج سازند و این کشور را در یک سینی طلایی تقدیم اربابان خود کنند اکنون از پویایی بیش از حد فقه که مرام و مشرب خمینی کبیر از خود به یادگار گذاشت، به نفس افتاده است. الان نزدیک به یک قرن است که حزب منورالفکری ایران علیرغم میل باطنیش مجبور به دویدن به دنبال فقه پویا و فقیه پوینده است.

فقیهی که در سخت ترین شرایط منطقه ای و جهانی علیرغم همۀ ناجوانمردی هایی که بعد از انقلاب اسلامی، ضد انقلاب داخل و خارج و دشمنان دانا و دوستان نادان بر انقلاب اسلامی و ملت بزرگ ایران روا داشتند، توانستند نه تنها ایران عزیز را سربلند نگه دارند بلکه کشور را از یک کشور وابسته و سرسپرده به بیگانه و عقب مانده و رشد نایافته به یک کشور مستقل، رشید، بالنده، پیشرفته و مقتدر تبدیل نمایند.

فقه پویا و فقیه پوینده نه تنها ملت ایران را متحرک کرد بلکه از جریان خمود و عقب افتاده و عنود حزب روشنفکری نیز خیلی کار کشید. آنها را مجبور به کار فکری کرد. کار فکری هیچگاه در سنت روشنفکری ایران جایی نداشت. حزب روشنفکری از ابتدا شالوده هایش بر تقلید بنا شده بود. اما فقیه پویا، متحرک، شجاع و خردمندی چون امام خمینی با ورود به صحنه اجتماعی و ارادۀ معطوف به فقه برای حل مسائل ایران؛ این جریان را به تحرک وا داشت. حجم ترجمه ها و فاصله نظریه پردازی های روشنفکری در قبل و بعد از انقلاب اسلامی بهترین دلیل برای این ادعا است.

حزب روشنفکری بخاطر پویای فقه و تعقیب نفس گیر فقیهان پر جوش و خروشی چون میرزای شیرازی، سید محمد کاظم یزدی، شیخ فضل الله نوری، آخوند خراسانی، میرزای نائینی، سید حسن مدرس، سید ابوالقاسم کاشانی، حائری یزدی، آیت الله بروجردی و جان جانان و گل سر سبد همۀ فقیهان دوران معاصر، خمینی کبیر و شاگردان بلافصلش چون : مطهری، بهشتی و خامنه ای در دویست سال اخیر؛ اکنون از نفس افتاده است و برای نجات از چنین وضعیتی به دنبال از کار انداختن این فقه و فقیهان پایه گذار آن و از صحنه خارج کردن دو عنصر پویایی این فقه یعنی بودن در حوزۀ سیاست و وابستگی اجتهاد به زمان و مکان است.

اکنون دیگر بهانه فقه پویا و فقه سنتی نیست. بلکه عرفی شدن، شاهد بازاری شدن، تهی شدن از تقدس، تکلیفی شدن و از همه جالبتر عوام زده شدن و فربه تر از ایدئولوژی شدن فقه؛ دستاویز عوامفریبی های حزب روشنفکری است.

قیاس بین الاذهانی

حجم مطالبی که در سه دهه گذشته توسط اخلاف و اسلاف حزب روشنفکری در ایران نوشته شده است به ما می گوید منورالفکری ایران از نفس افتاده است و در جستجوی راه گریزی از زیر سایۀ فقه پویا است. آنها بدنبال این هستند تا با دستاویز قرار دادن هر واقعه کوچکی حتی در حد اقدام سخیف چند جوان نادان و بازیخورده در خصوص حجاب و امثال این و روانشاد کردن روح جنایتکار حقیری چون رضاخان که در دوران استبداد سیاه او خون صدها نفر از مردم بیگناه ایران بخاطر برداشتن کلاه و چادر بر زمین ریخت و دوران او را خود همین منورالفکران در آثار شان دوران سیاه تاریخ ایران اسم گذاری کرده بودند، مانند دوران قاجاریه از زیر بار مسئولیت های خود شانه خالی کنند.

از دوران نهضت تحریم تنباکو وقتی پیرمردی کوچک با عقلی بزرگ بنام میرزای شیرازی به میدان مقابله با ایدئولوژی و تکنوکراسی استبداد و استعمار آمد و پیروزمندانه مبارزه را به پایان رساند، حزب منور الفکری دریافته بود که اگر فقه و فقیه شیعه عنصر پویای مکتب اهل بیت را بستری برای مقابلۀ با استبداد و استعمار قرار دهد تمامی ارکان تجدد و ترقی و ایدئولوژی های توسعه این حزب که عموما سر در آخور بیگانگان داشتند، رنگ خواهد باخت و حنای آنها برای مردم رنگ نخواهد داشت.

چنان که می نویسند: بعد از واقعه دخانیه و اعتبارات فوق العاده که از این راه در مرکز ریاست روحانی هویدا شد و روحانیان پیرو سیاست مرکز هم از آن استفادۀ اعتباری کردند عموم روحانیان باستثنای وجودهای مقدس منزه روحانی می کوشند تا در سیاست مملکت دخالت نموده از این راه بر اعتبارات خود بیفزایند. در صورتی که امتزاج سیاست و روحانیت نه تنها دامان روحانیت را لکه دار بلکه اساس سیاست را هم متزلزل می سازد.[9]

حزب منورالفکری هنوز از این گزاره رنگ و رو رفته و نخ نما برای باز گرداندن فقه و فقیه شیعه به حجره های نمور، کوچک و سوت و کور قبل از انقلاب اسلامی استفاده می کند. حجره هایی که از دورۀ صفویه تا به امروز هیچگاه از پویایی و تحرک باز نایستاد. دچار افسردگی، یاس، تفرقه، روزمره گی، مقدس مآبی و عوامزدگی شد اما، از تحرک باز نماند.

اکنون حزب منورالفکری با تمام قوا به میدان آمده هست تا عناصر پویایی و بالندگی فقه، فقیه، جامعه ایرانی و روحانیت شیعه را مخدوش کند. از آنجایی که در رسیدن به پویایی فقه ناتوان هست و رازدانی و روشنگری او به شدت مورد تردید قرار گرفته است، آمادگی دارد با بهره گیری از هر ابزاری انقلاب بزرگ ملت ایران را انکار و جامعه را به یک افسر قزاق دیگری بدتر از رضاخان تحویل دهد. نشانه های این خرد گریزی و استقلال ستیزی نه تنها در میان نحله های مختلف حزب منورالفکری در دانشگاه ها و رسانه ها و روزنامه های زنجیره ای بلکه در دیوانسالاری بجا مانده از دورۀ قاجاری و پهلوی و بعضی از دولت مردانی که در رسیدن به پویایی فقه و فقیه امروز از نفس افتاده اند نیز مشاهده می شود.

در دوران مشروطه وقتی یکی از سر سپردگان حزب منورالفکری که از بد حادثه درکسوت روحانیت نیز قرار داشت، در توصیف تاریخ نهضت ملت ایران نوشت که : دخالت اضطراری میرزای شیرازی در امر سیاست گرچه برای حفظ استقلال مملکت و نگهداری از تجاوزات بیگانگان بسی سودمند بود و لیکن بذری در مزرعه روحانیت پاشیده شد که معلوم نیست چه حاصلی برویاند و چه نتیجه در آینده برای سیاست و روحانیت این مملکت داشته باشد و کدام دست قوی بتواند این خلط و مزج را بر هم زده هر یک از سیاسیون و روحانیون را بادای وطیفه خود وادارد.[10] هیچکس باور نمی کرد که این دست آهنین و بی رحم از آستین مخملین حزب منورالفکری و از دل قزاق خانۀ روسها بیرون خواهد آمد و در استخدام انگلیسها انجام وظیفه خواهد کرد.

رضاخان آورده شد تا با سرکوب فقه و فقیه پویا و متحرک و پیشتاز در پیشرفت و رشد؛ بخشی از زخمها و کینه های ناشی از تحقیر بریتانیای کبیر بدست فقهای سر برآورده از حجره های تنگ حوزه های علمیه در جریان قرارداد رویتر، تحریم تنباکو و سایر جنبش های اجتماعی ایران که رهبری آنها بدست روحانیت بود، التیام یابد و ترمیم شود.

تمام اتفاقات دو دهه اخیر در ایران را می توان در پرتو این سابقۀ تاریخی تحلیل کرد. حزب منورالفکری ایران برای این که فقه پویای شیعه و فقیه زنده و بیدار و ملت بصیر و هوشیار ایران را دوباره به دوران ذلت بار عصر قاجاری و پهلوی برگرداند حتی آمادگی دارد تا از یک دیکتاتور حقیری چون رضاخان، انوشیروان عادل بسازد.

افسانه فقه پویا و فقه سنتی، دنباله رو بودن فقه، ظاهر بینی فقه، حق گربزی و تکلیف گرایی فقه، مصرف کنندگی فقه، اقلی بودن فقه، ظاهربینی فقه و دهها اتهام دیگر که در این دو دهه به فقه و فقیه شیعه بستند نمایانگر آن است که حزب منورالفکری در رقابت با بالندگی و پویایی فقه شیعه و مکتب سیاسی امام خمینی از نفس افتاده است و یارای رقابت ندارد. همانطوری که در دوران قاجاری این از نفس افتادگی را با اتهام زنی و همکاری تنگاتنگ با استبداد و استعمار برای خارج کردن فقه از صحنۀ تحولات سیاسی ایران پنهان کردند اکنون با دستاویز قرار دادن مسائل مشابه و ساماندهی برجام های موضوعی و منطقه ای و مساله ای در ورزش، سیاست، فرهنگ، هنر، آموزش و پرورش، سندهای 2030 و دیالوگ های ایدئولوژیک علم دینی و غیر دینی حتی از دهان آدم های به ظاهر موجه که تا دیروز یک چیز می گفتند و امروز پنجرۀ آبدارخانۀ مرحوم شاغلام در جریدۀ گل آقا را باز می کنند تا ببینند، باد از کدام طرف می آید!!تلاش می کنند از نفس افتادگی خود را به نظام ولایت فقیه ایران منتقل کنند.

ردپای این از نفس افتادگی در دیوانسالاری ایران نیز قابل رویت است و از چشمان تیزبین ملت ایران پنهان نیست. اگر از سرشت انسانی این از نفس افتادگان بخواهیم که خارج از تمام چارچوب های اخلاقی، شکوه و عظمت یک جنبش بزرگ انقلابی را در پای منافع شخصی، خانوادگی و جناحی خود قربانی نکنند و کمی هم به رنج های مردمی بیندیشند که تمام آرمان های خود را در انقلاب اسلامی دیده اند، انتظاری بیش از ظرفیت آنها خواهد بود. به تعبیر خمینی کبیر: ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این‏ زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان برپادارندگان سلطه ابر قدرتها هستند و سر سپردگانى مى‏باشند که با هیچ منطقى خلع سلاح نمى‏شوند، و هم اکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهورى اسلامى و شکستن این سدّ عظیم الهى برنمى دارند.[11]

بیشتر آنها هر آنچه را که می کنند باور دارند. آنان از سوی تشکل ها، خانواده ها و همفکران خود چه در داخل و چه در خارج تجهیز شده اند تا با نفوذ در بالاترین سطوح دیوانسالاری، نظام جمهوری اسلامی را از نفس بیاندازند تا از نفس افتادگی خود را در چشم مردم پنهان سازند. آنها را نباید فقط در گرایش ها و یا سازمان و نهاد و قوۀ خاصی رصد کرد. در قوای جمهوری اسلامی، در دانشگاه ها، در حوزه های علمیه در آموزش و پرورش، در اصناف، در بازار در لباس روحانیت، در تنپوش یقه آخوندی، از لای پیشانی های پینه بسته و درمیان نمازگزاران در صف اول نشسته باید این از نفس افتادگان را جستجو کرد.

به ظاهر دم از التزام عملی به ولایت فقیه می زنند ولی در عمق جانشان معتقدند که عدم اعتقاد به ولایت فقیه جرم نیست به خاطر این که مردم به آن رای داده اند و در این قانون اساسی اصل ولایت فقیه است ما به آن التزام عملی داریم این به معنای اعتقاد داشتن نیست.[12]

به ظاهر دم از هویت و اصالت ملی می زنند و خود را کشته و مرده ملت و ملی گرایی نشان می دهند ولی در اصل مفاهیمی چون هویت ایرانی، اصالت فرهنگی و امثال این مفاهیم را محافظه کارانه و مغایر با دموکراسی می دانند.[13]

آخرین حربۀ کین ورزی حزب از نفس افتادۀ روشنفکری مستلزم کنش های بین الاذهانی فعالانه یا منفعلانه است. یعنی مقایسه کردن مستمر ما با دیگران حتی اگر این مقایسه ها از هیچ منطقی پیروی نکند. مثل مقایسه هایی که امثال سریع القلم و دیگران انجام می دهند. در دهۀ اخیر موجی از این مقایسه های کینه توزانه بر مطبوعات و متون منتشره سایه افکنده است.

چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ نویسندۀ این اثر آنچنان در تارهای کین ورزی گرفتار بود که از خود نپرسید ایران را با کدام نقطه از جهان مقایسه کرده است. ایران یک کشور عینی و قابل احصا با یک جغرافیای مشخص است ولی غرب را در کجای عالم باید جستجو کرد؟! غرب یک مفهوم ذهنی است یک مفهوم جغرافیای نیست که کشوری مثل ایران را بتوان با آن مقایسه کرد. از این دست آثار مقایسه ای در دو دهه اخیر فراوان نوشته شده است که تمام آنها یک هدف را دنبال می کنند و آن خوار نشان دادن انقلاب اسلامی ایران.

مشخص است وقتی فردی و جریانی لبریز شده از احساس کین توزی، تحریک می شود تا از احساس های تضعیف شدۀ ارزشی خود حمایت کند نه تنها ارزش های ناشی از ناتوانی و بی قدرتی خود را متعالی می بیند بلکه ارزش های طرف مقابل به سطح فهم ناقص خود تقلیل می دهد تا راه گریزی بدست آورد.[14]



[1] - رجوع شود به : عمادالدین باقی، کاوشی دربارۀ روحانیت، بی تا، بی نا، صص23،24 . این اثر ظاهرا در سال 1364 منتشر شد ولی بدلیل سیاست منافقانه ای که نویسنده در این کتاب برای دسته بندی روحانیت شیعه و ایجاد اختلاف بین حوزه های علمیه و...بکار گرفته بود از پخش آن جلوگیری شد. لیکن نویسنده بسیاری از مطالب این کتاب را در قالب مقالات، مصاحبه ها وغیره منتشر کرد و در نهایت در کتاب گفتمان های دینی معاصر گرد هم آورد. ر.ک: عماد الدین باقی، گفتمان های دینی معاصر، نشر سرایی، تهران، 1382

[2] - گفتمان های دینی معاصر، همان، ص 386

[3] - کاوشی درباره روحانیت، همان، ص 23

[4] - گفتمانهای دینی معاصر، همان، ص386

[5] - کاوشی درباره روحانیت، همان، ص24

[6] - گفتمانهای دینی معاصر، همان، ص 253

[7] - کاوشی درباره روحانیت، همان، ص 28

[8] - گفتمانهای دینی معاصر، همان، ص 270

[9] - یحیی دولت آبادی ، حیات یحیی، جلد اول، نشر عطار و فردوسی، تهران، 1361، چاپ دوم، ص 136

[10] - یحیی دولت آبادی ، همان، ص 137

[11] - صحیفۀ امام، جلد 15، صص446، 447

[12] - گفتمان های دینی معاصر، همان، ص، 286

[13] - علی میر سپاسی، دموکراسی یا حقیقت، طرح نو، تهران، 1381، ص 37

[14] - در قسمت های از این یادداشت به شکل کلی از بعضی دیدگاه های کتاب کین ورزی اثر ماکس شلر استفاده شده است. ر.ک: ماکس شلر، کین توزی، ترجمۀ صالح نجفی و جواد گنجی، نشر ثالث، تهران، 1388

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد