دکتر مظفر نامدار

دکتر مظفر نامدار

مقالات، دلنوشته ها، درسنوشته ها و مصاحبه ها
دکتر مظفر نامدار

دکتر مظفر نامدار

مقالات، دلنوشته ها، درسنوشته ها و مصاحبه ها

هان ای دل عبرت بین، از دیده عبر کن هان

 

وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی اَلصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِکَ وَ لَکِنِ اَلْحَذَرَ کُلَّ اَلْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ اَلْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اِتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ اَلظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ ... وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ اَلْعِلَلَ وَ لاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ اَلتَّأْکِیدِ وَ اَلتَّوْثِقَةِ وَ ...                                                   نامه امام علی (ع) به مالک اشتر

اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن نهفته است. صلح سبب بر آسودن سپاهیانت شود و تو را از غم و رنج برهاند و کشورت را امنیت بخشد. ولى، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیک برحذر باش. زیرا دشمن، چه بسا نزدیکى کند تا تو را به غفلت فرو گیرد. پس دوراندیشى را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت پیمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خویش وفا کن و امانى را که داده‏اى، نیک، رعایت نماى... پیمانى مبند که دو پهلو و در آن تأویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوار کردن پیمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو که در آنها ایهامى باشد، تکیه منماى .


هان ای دل عبرت بین، از دیده عبر کن هان    

ایوان مداین را، آئینۀ عبرت دان


خاقانی

                                                                                                                            

حکمای ما معتقدند در معارف قرآنی و معارف اهل بیت (ع) عبرت با علم رابطۀ ناگسستنی دارد، همانطوری که خشیّت با حکمت پیوسته است. عبرت یعنی عمل به دانش و تجربه و خشیت نیز یعنی عمل به حکمت. پس علم با عبرت و خشیّت با حکمت عجین است. عبرت از نظر قرآن از ویژگی های صاحبان بصیرت است؛ یعنی کسانی که اهل ذکر، تفکر، اهل نظر، و اهل دانش و از همه مهمتر اهل خشیّت هستند.

در معارف اسلامی عبرت روش رمزگشایی بسیاری از روابط، رخدادها و جریاناتی است که در زندگی ما انسانها جاری است ولی ما از آنها درک دقیق و عمیقی نداریم. به تعبیر مولا علی (ع) خداوند از طریق بازخوانی آنچه بر پیشینیان گذشت، شیوۀ رمز گشایی بسیاری از این رخدادها و وقایع را بر ما معلوم می سازد. مولا علی می فرماید: (مردم) حقیقت را به شما نمایاندند اگر بنگرید و به گوشتان رساندند، اگر بشنوید و راه رهایی را نشانتان دادند اگر هدایت شوید. براستی می گویم عبرت ها برای شما روشن و آشکار است.[1]اما افسوس که علیرغم تمامی این نشانه های رمزگشا و عبرت آموز تنها مردمان اندکی پند می گیرند و بخش اعظمی از انسانها مست غرور و اعتماد به عقل خود بنیاد خویش می شوند و به همان راهی می روند که پیشینیان رفتند و سرشان به سنگ خورد.

بنابراین در منطق عقل توحیدی، عبرت از وقایع، رخدادها، روابط، شخصیت ها، جریان ها و مناسبات؛ دانش افزاست. هربار که به گذشته بر می گردیم تا حوادث آن دوران را تجزیه و تحلیل کنیم و علت منطقی رخدادها را دریابیم به نوعی، از اتفاقاتی که ممکن است در آینده دامن ما را بگیرد، رمزگشایی می کنیم. این مقدمه از آن جهت گفته شد که در چند سال اخیر اتفاقاتی در کشور ما بوقوع پیوسته است که به نظر می رسد صفات بارز و مختصات اجتناب ناپذیر ناشی از عدم عبرت آموزی از گذشتۀ تاریخ ایران است. گذشته ای که بارها آزموده ایم و می دانیم آزادی، استقلال، عزت ملی و اصالت های فرهنگی ما در تجربۀ مجدد آنها نیست. ولی گویی بعضی از مسئولان، روشنفکران و دانشمندان ما عدم کفایت و ناتوانی های خود در فهم، استنباط و پذیرش آرمانها و واقعیت هایی که انقلاب اسلامی ما را بسوی آن سوق می دهد و تداوم عزت مند استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی به پذیرش این واقعیت ها است؛ را به امور و روابط و اعتقاداتی حواله می دهند که ما در گذشتۀ نه چندان دور، ویرانگری  این روابط و اعتقادات را آزموده ایم.

روابط و اعتقاداتی که خمینی کبیر و رهبر معظم انقلاب بارها ما را از آن بر حذر داشتند. خطر تفرقه، خطرغفلت از عنادهای آمریکا نسبت به انقلاب اسلامی، خطر بی بصیرتی خواص، خطر رفاه طلبی مسئولان، خطر از یاد بردن مردم، خطر نفوذ لیبرال ها و منافقین در ارکان انقلاب، خطر مقدس مآبان، روحانی نماها و آخوندهای مرتجع، خطر فراموش کردن فقه سنتی، خطر اسلام آمریکایی، خطر جدایی دین از سیاست، خطر بسته شدن باب اجتهاد، خطر اعتماد به سیاست بازان وابسته به غرب و شرق، خطر صهیونیسم بین الملل. خطر منسوخ دانستن استقلال کشور در عصر جهانی شدن، خطر سیطره و شر زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خیابان بر سر مردم،[2] خطر دزدی و ارتشاء در دستگاه های دولتی و خصوصی، خطر فراموش کردن خشم و کینۀ انقلابی خود و مردم علیه سرمایه داری غرب و در راس آن آمریکای جهانخوار و...[3]خطر عدول از سیاست نه شرقی نه غربی، خطر عدم مراقبت از آمریکای جهانخوار و شوروی ( روسیۀ ) خائن به امت اسلامی، ( هر دو جریان از حیله گری های این دو دیو استعمارگر غافل نشوند و بدانند که آمریکا و شوروی به خون اسلام و استقلالشان تشنه اند...[4]).

امام راحل در وصیت نامۀ الهی، سیاسی خود به همۀ ما هشدار داد: که باید هوشیار و بیدار و مراقب باشید که سیاست بازان پیوسته به غرب و شرق، با وسوسه های شیطانی شما را به سوی این چپاولگران بین المللی نکشند...[5]

آیا ما عبرت گرفتیم؟ اکنون وسوسه های شیطانی همان سیاست بازانی که در قالب مشاور، معاون و کارگزار دولت در کنار رییس جمهور ما قرار دارند، فضا را چنان مبهم جلوه دادند که دومین شخص سیاسی کشور ما می گوید:... "ما وقتی می‌گوییم باید تحریم‌های ظالمانه رفع شود بعضی‌ها چشمان‌شان زیاد نچرخد. تحریم‌های ظالمانه باید از بین برود تا سرمایه بیاید و مشکل محیط زیست، اشتغال، صنعت و آب خوردن مردم حل شود، منابع آبی زیاد شده و بانک‌ها احیا شوند.[6]"

وسوسه های سیاست بازان برای نزدیکی ایران به اربابان آمریکایی شان، آنقدر کارگر افتاد که رییس جمهور حقوقدان و سیاستمدار ما هم باور کردند که اگر در مقابل کدخدای جهان کوتاه بیائیم و از مواضع و آرمانهای اصولی انقلاب اسلامی عقب نشینی کنیم، در آیندۀ نه چندان دوری، به زعم خو، جهنم ایران بهشت خواهد شد!!

"خداوند درباره بهشت گفته که رودخانه‌ها و درختان سرسبز در آنجا وجود دارد در واقع بهشت دنیا و آخرت تفاوتی ندارند و از هم جدا نیستند. با کمی تسامح می‌توان گفت اگر کسی دنیای خودش را جهنم کرد باید در آخرت هم منتظر جهنم باشد و اگر کسی دنیای خود را بهشت کرد باید منتظر بهشت آخرت هم باشد...[7] "

امام راحل در وصیت نامه شریف خود به همه ما هشدار دادند: در دانشگاه نقشه آن است که جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزش های خودی منحرف کنند و به سوی شرق یا غرب بکشانند و دولتمردان را از بین آ

اینان انتخاب و بر سرنوشت کشورها حکومت دهند تا به دست آنها هر چه می خواهند انجام دهند. اینان کشور را به غارت زدگی و غربزدگی بکشانند...[8]

آیا نباید تاریخ گذشته ایران و تاریخ بیش از سه دهه انقلاب اسلامی برای ما تولید نگرانی کند؟ آیا نباید آن روزهای بحرانی و خطرناکی که ما از اول انقلاب با آنها دست و پنجه نرم کردیم برای ما آموزنده باشد و درس های جدی از آن بگیریم؟ ما باید نقطه نظرهای واقعبینانه را بپذیریم و بدانیم که مخالفان انقلاب اسلامی چه در داخل و چه در خارج از ایران بر اساس پاره ای از واقعیت هایی که ما ایجاد کرده و می کنیم سیاست های تخریبی خود علیه انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران را تدوین، ساماندهی و شدت و ضعف می بخشند.

از آنجا که عده ای از سیاست بازانی که چه در دولت، چه در دانشگاه، چه در حوزه های علمیه، چه در جاهای دیگر کشور ما پیوسته مرتکب اشتباهاتی می شوند که برای استقلال و آزادی و ارکان نظام جمهوری اسلامی ایران هزینه درست می کنند، (مثل اشتباهاتی که اخیراّ یکی از فرزندان نادان، ماجراجو و جاه طلب یکی از مسئولان نظام در ملاقات با گروه های ضاله و منحرف انجام داد) ضرورت دارد برای آگاهی نسل جوان از آنچه که در این سه دهه با آن روبرو بودیم پیوسته گذشته را بازخوانی کنیم تا بی جهت دستخوش احساسات و هیجانات زودگذر نگردیم و یا اسیر امیال و خواسته های کینه جویانه یا ساده لوحانه و یا استحاله شدۀ بعضی از وادادگانی که حکومت بر مردم و سیطره بر اموال مردم به مزاج آنها و خانواده ها و فرزندانشان خوش آمد و دوست دارند این سیطره برای همیشه تداوم داشته باشد، نگردیم.

بسیاری از کسانی که امروز ژست های دموکراتیکی، حقوق بشری، قانونگرایی، آزادی خواهی، جهانگرایی، اصلاح طلبی، اصول گرایی و از همه جالب تر ژست اعتدال و تدبیر گرفته اند از سال 1357 که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید در راس نظام قرار داشته اند و در تمام تصمیم گیری ها، سیاستگذاری ها و رفتارهای داخلی و خارجی نظام دخیل بودند. آنها نمی توانند از مشکلاتی که در وضع و رفتار و گفتار و اعمال خود نسبت به همه سیاست هایی که در نظام اتخاذ شد، درست کرده اند؛ اجتناب نمایند. لذا در مورد نقطه نظرهای قبلی و اخیر خود ناگزیر از ادای توضیحات به ملت ایران و نسل حاضر هستند. کسانی که در راس نظام قرار داشتند بویژه در دولت، مجلس، شورای عالی امنیت و در سایر ارکان نظام ما اگر خطایی مرتکب شدند باید شجاعت و شهامت و جرئت لازم برای رویارویی با این خطاها و دفاع از ارکان نظام مقدس جمهوری اسلامی را داشته باشند.

این جوانمردانه نیست که کاستی ها و خطاهای خود را در فهم مسائل، معضلات، روابط و رخدادها به پای این نظام مظلوم و ارزشمند بگذارند. سیاهنمایی گذشته برای سرپوش گذاشتن به نادانی ها و ناتوانی ها برای ملت ایران پذیرفته نیست. تقویت تمایلات گریز از انقلاب و انقلابی بودن در ضدیت تمام با استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است و مسئولینی که به این تمایلات دامن می زنند در پیشگاه تاریخ و در پیشگاه ملت ایران باید پاسخگو باشند.

این مقدمه برای کالبد شکافی یک احتمال استراتژیک ناظر به آینده نوشته شد. احتمال عجیب و غریبی که در یکی از مهمترین اسناد استراتژیک آمریکا یعنی سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21 مطرح شد. احتمالی که بی تردید بر اساس پیش فرض هایی در چنین سند مهمی با قاطعیت مورد تاکید قرار گرفته است. بخشی از این پیش فرض ها به تقابل تاریخی آمریکا با منافع ملت ایران و انقلاب اسلامی باز می گردد اما بخشی دیگر از این پیش فرض ها به اوضاع داخلی، فراز و فرود دولت ها، مواضع و اعتقادات مسئولین و از همه مهمتر به انقلاب بودن و انقلابی ماندن ملت ایران و مسئولان نظام بر می گردد.

 

 

 

آیا تا سال 1404 ش ( 2025 م )، نظام جمهوری اسلامی ایران به همین شکل که از دل انقلاب اسلامی 1357 پدید آمد و معمار بزرگ آن خمینی کبیر بود؛ باقی خواهد ماند؟!

طرح این پرسش، به ظاهر تحریک آمیز به نظر می رسد و شاید به قریحۀ بعضی ها هم خوش نیاید. ولی چه عده ای خوششان بیاید یا نیاید این پرسش یک پرسش بنیادی است و ما را با تمامی سیاست ها، استراتژی ها و حتی تاکتیک هایی که از اواسط دهۀ دوم انقلاب اسلامی تا سال 1395 در ایران، منطقه و نقاط استراتژیک جهان اتخاذ گردید، پیوند می زند و این پیوستگی به ظاهر با رخدادهایی که تا سال 1404 خورشیدی یعنی 2025 میلادی به وقوع خواهد پیوست، ادامه دارد!!

طرح این پرسش از آن جهت محل توجه است و اهمیت راهبردین دارد که گفتیم در سالهای 1376 تا 1384 آمریکایی ها در بازنگری مهمترین سند استراتژی امنیت ملی خود، یعنی سندی که از آن تحت عنوان "قانون امنیت ملی" یاد می کنند این احتمال را دربارۀ نظام جمهوری اسلامی ایران مطرح و بدان پاسخ می دهند.

سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم دارای فصلهای مختلفی است. در فصل حرکت جهانی در مناطق مختلف ژئوپولیتیکی، آمده است: ممکن است ( حتی به احتمال زیاد) که در بیست و پنج سال آینده {یعنی سال 2025}حکومت مذهبی ایران سقوط کند. در حال حاضر حکومت ایران جمهوری اسلامی است؛ اما نمی تواند به مدت طولانی هم جمهوری و هم اسلامی باقی بماند. ایران باید یا از جمهوری بودن دست بردارد و به یک حکومت واقعاً قرون وسطایی تنزل یابد و یا اسلامی بودن را کنار بگذارد. نبرد برای آن آینده هم اینک آغاز شده اما نتیجه برای کسی روشن نیست. اگر رژیم فعلی سقوط کند امواج آن در سراسر جهان اسلام احساس خواهد شد و به تبع آن ، جنبش های اسلامی بنیادگرا ضربه خواهند خورد. این امر راه را برای برقراری روابط پسندیده میان ایالات متحده و ایران هموار خواهد ساخت که اثرات منطقه ای و فرا منطقه ای آن بسیار گسترده خواهد بود.[9]

ما در این مقاله بدنبال آن هستیم که این احتمال استراتژیک را از چند جهت مورد ارزیابی قرار دهیم. البته ارزیابی های این مقاله بخاطر اقتضائاتی که برای این نوشته ها مطرح هست اجمالی است اما همین ارزیابی اجمالی اگر به صورت جدی مورد توجه مسئولان امنیتی نظام ما قرار گیرد و دولتمردان ما فارغ از تمایلات حزبی و جناحی بدان توجه کنند بی تردید عبرت آموز و دانش افزاست.

قبل از واکاوی این احتمال، نیاز به یادآوری است که اسناد استراتژیک امنیت ملی آمریکا جدی ترین اسناد امنیت ملی این کشور است که عموما هر دو دهه مورد بازنگری و تجدید نظر قرار می گیرد و تمامی استراتژی ها و تاکتیک های سیاستمداران آمریکا را تا دو دهه آینده جهت دهی می کند. این اسناد در هر دوره ای که منتشر شد دارای قالب های یک شکلی است که نشان می دهد فصول یکسانی در تمام این اسناد مورد توجه سیاستگزاران آمریکایی است. فصولی مثل بررسی پویایی جهانی که حاوی دیدگاه های کلی و دگرگونی های بنیادی است و آمریکایی ها تحقق آنها را در بیست وپنج سال آینده پیش بینی می کنند و از همه مهمتر برای این که این پیش بینی های تئوریک به واقعیت بپیوندد برای آن برنامه ریزی عملیاتی تدوین می کنند. مثلا آینده علمی- فناوری جهان؛ اقتصاد جهانی؛ آیندۀ سیاسی اجتماعی جهان؛ محیط امنیتی و نظامی جهان و غیره .

در فصل بعدی به حرکت های جهانی و بررسی روندهای منطقه ای در پرتو پویایی جهانی می پردازند و اتفاقاتی که ممکن است در بیست و پنج سال آینده در مناطق مختلف جهان رخ دهد را پیش بینی و برای آن برنامه ریزی می کنند. در فصل سوم عموماً اوضاع داخلی خود آمریکا و احتمالاتی که در آینده ممکن است رخ دهد، مورد تحلیل قرار می گیرد. در فصل چهارم جهان پیش رو با توجه به یافته های سه فصل گذشته توصیف می شود و تمامی سناریوهایی که ممکن است برای جهان پیش رو در 25 سال آینده نوشته شود مورد واکاوی راهبردین قرار می گیرد و فصل آخر این اسناد عموما چکیده ای از موضوعات و پیامدهای اصلی است.[10] 

از این جهت، اسناد استراتژی امنیت ملی آمریکا را باید جدی گرفت و به احتمالات آن فکر کرد. زیرا هر چه از آن سالها دور و به سال 2025 میلادی نزدیک می شویم و وقایع این سالها را مرور می کنیم به نظر می رسد باید بیشتر به این مسئله ایمان بیاوریم که رخدادها در حوزۀ سیاست را نباید اتفاقی تلقی کنیم. اگر چه سالها است که به ملت ما القاء می کنند ایرانی ها گرفتار توهم توطئه هستند ولی رخدادهای سال 1375 به بعد در ایران و سیاست هایی که آمریکایی ها در نسبت با انقلاب اسلامی اتخاذ کردند نشان می دهد اگر بعضی از دولتمردان و سیاستمداران ایران در انقلابی بودن و انقلابی ماندن و دفاع از استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی چندان جدی نیستند و گرفتار رفاه طلبی، خط و خط بازی و استحالۀ فکری هستند؛ آمریکایی ها در ساقط کردن انقلاب اسلامی و استفاده از تمامی ابزارها و امکانات و استراتژی ها و تاکتیک ها بسیار فعال و جدی بودند. آمریکایی ها هر آنچه را که باور داشتند و برنامه ریزی کرده بودند مو به مو اجرا و از هیچ سیاست تخریبی در مورد انقلاب اسلامی کوتاهی نکردند.

حتی اگر ملت ایران تردید نداشته باشد که آرزوی تغییر نظام جمهوری اسلامی و برنامه ریزی شرم آور آن در اسناد استراتژیک امنیت ملی کشوری که خود را تنها ابر قدرت قرن 21 در جهان معرفی می کند آرزوی سخیف و توهمی بیش نیست اما بازهم جا دارد برای درک دقیقتر و عمیقتر پیامدهای چنین  توهماتی پیش فرض های آن را رصد کرده و دیده بانی نماییم. و گرفتار خوشبینی های ساده لوحانۀ آمریکا دوستان و آمریکا پرستان نشویم.    

دولتمردان، سیاستمداران، روشنفکران و کارگزاران ایران باید باور کنند که جهان واقعی بر گرد خیالات خام ما دربارۀ مفاهیم، سیاست ها، رخدادها و رفتارهای دولتمردان و سیاستگزاران نمی چرخد و دید ما در بارۀ "خوشبینی به استکبار"، "سازش با کدخدا" و "قدرت های عاقل" و "امپریالیسم خوب و مهربان" و...چندان تاثیری در رفتارهای استکباری آنها نسبت به ملت ایران ندارد. بلکه تمامی این رفتارها بر محور واقعیت های ژئوپولیتیکی و منافع ابرقدرت ها می چرخد. منافعی که هیچگاه و در هیچ حالتی به نفع استقلال، آزادی و تمامیت ارضی ما نیست. هر چند ممکن است در جاهایی دشمن به روی ما بخندد و موضعی از سر خیرخواهی بگیرد و یا به ظاهر امتیازاتی به ما در صحنۀ بین المللی بدهد اما نباید یکسره عنان خود را به دست خوشبینی ساده لوحانه و شور و شوق ناشی از آن بسپاریم.

این مقاله یک پیش بینی صرف نیست بلکه اخطاری فوری است و از شرایط سیاست در ایران سخن می گوید از آنچه ممکن است تا سال 1404 خورشیدی رخ دهد و از آنچه که اگر خدای ناکرده شرایط رخ دادن آن را تا به امروز فراهم کردیم از امروز نباید اجازه دهیم که رخ دهد. این نشست و برخاست هایی که بعضی از کارگزاران دولت یازدهم با آمریکا و آمریکایی ها به بهانۀ هماهنگی در اجرای برجام برگزار می کنند می تواند از جهات دیگری نگران کننده و ساختارشکن باشد. و آن نگرانی هایی که خمینی کبیر در وصیت نامه خود از آن یاد کردند را تسریع کند. باید هوشیار و بیدار و مراقب باشید که سیاست بازان پیوسته به غرب و شرق، با وسوسه های شیطانی شما را به سوی این چپاولگران بین المللی نکشند.

اکنون برای بسیاری از مردم این سوال مطرح هست که آیا آن کشش ها اتفاق افتاده است؟ آیا وسوسۀ شیطانی سیاست بازانی  که هیچ اعتقادی به استقلال و آزادی ایران ندارند و معتقدند در عصر جهانی شدن این لفظ ها منسوخ شده است دولت مردان ما را فریفته است؟ و رویای دست نایافتنی آمریکا را که عبارت از سقوط نظام جمهوری اسلامی است تحقق خواهد بخشید؟ این پرسش ها و دهها پرسش دیگر به ما می گوید از کنار این رویاها در اسناد رسمی آمریکا به راحتی رد نشویم و با توان روزنه های رخنه و سیوه های نفوذ و بسترهایی که شرایط رخنه و نفوذ را فراهم می سازند، بررسی کنیم.

رویاهای دست نایافتنی یک جهانخوار

اجازه بدهید فرضیۀ سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران تا سال 1404خ / 2025م را از منظر سند امنیت ملی آمریکا و بر مبنای پژوهش های علمی جاری تجزیه کنیم و سپس هر جز را تحلیل نمائیم.

1 ممکن است (به احتمال زیاد) در 25 سال آینده حکومت مذهبی ایران سقوط کند!!

2 در حال حاضر حکومت ایران جمهوری اسلامی است، اما نمی تواند به مدت طولانی هم جمهوری و هم اسلامی باقی بماند!!

3 - ایران باید یا از جمهوری بودن دست بردارد و یک حکومت واقعا قرون وسطایی تنزل یابد و یا اسلامی بودن را کنار بگذارد!!

4- نبرد برای آن آینده هم اینک آغاز شده اما نتیجه برای کسی روشن نیست!!

5 اگر رژیم فعلی سقوط کند امواج آن در سراسر جهان اسلام احساس خواهد شد!!

6-  به تبع سقوط جمهوری اسلامی ایران جنبش های اسلامی بنیادگرا ضربه خواهند خورد!!

7- سقوط جمهوری اسلامی راه را برای برقراری روابط پسندیده میان ایالات متحده و ایران هموار خواهد ساخت!!

8-  اثرات منطقه ای و فرا منطقه ای روابط ایران و آمریکا بسیار گسترده خواهد بود!!

یک تقارن تصادفی یا هدفمند؟

تقارن تدوین سند امنیت ملی آمریکا در قرن 21 با تدوین اولین سند چشم انداز افق بیست ساله ایران از نکات جالب توجه است که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است. مطالعات سند امنیت ملی آمریکا در اکتبر 1998 یعنی حدود مهر ماه 1377 آغاز شد و در 15 فوریه 2001 یعنی 27 بهمن 1379 نهایی گردید.

کار مطالعه و تدوین یک سند چشم انداز دراز مدت در ایران ابتدا در اواخر دولت دوم آقای رفسنجانی یعنی در سال 1375 آغاز شد و یک سندی تحت عنوان "ایران 1400" تهیه گردید ولی این سند هیچگاه قانونی و اجرا نشد. در سال ۱۳۷۹ اولین ایده های تدوین سند چشم انداز که البته آن موقع این که اسم این سند «چشم انداز» باشد یا هر عنوان دیگری مطرح نبود بلکه ایده این که ایران بتواند به جایگاه واقعی و اول منطقه دست یابد توسط مقام معظم رهبری مطرح شد. لذا بر اساس رهنمودها و دغدغه های رهبر انقلاب و پس از شروع به کار دوره جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال ۱۳۸۱ در اولین نشست دوره جدید اعضای مجمع با ایشان که در اوایل سال ۱۳۸۱ برگزار شد، کمیسیون خاصی در مجمع تشکیل شد تا ساز و کار موثر و کارآمدی را برای نظارت عالیه بر طرح های کلان و بازنگری در عناوین مورد نیاز سیاست گذاری های بلند مدت که دارای ویژگی های پویایی، بن بست شکنی، گره گشایی، ثبات و منضبط کردن برنامه های کشور باشد، طراحی و به مجمع و نهایتا رهبری پیشنهاد کند. جمع بندی های این کمیسیون، در آبان ماه ۱۳۸۱ به استحضار مقام معظم رهبری رسید و بر ضرورت تغییرهایی در عناوین سیاست های کلی تاکید شد. و این سند در نهایت در سال 82 ابلاغ گردید.

آیا تدوین کنندگان این دو سند بدون آگاهی از فرآیند اقدامات یکدیگر، در دو جهت متفاوت در مورد ایران نتیجه گیری کردند؟ در سند چشم انداز بیست ساله، از منظر تدوین کنندگان سند، تا سال 1404ش / 2025م ایران کشوری است توسعه یافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه، با هویت اسلامی و انقلابی، الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و مؤثر در روابط بین‌الملل.

در حالی که تدوین کنندگان سند امنیت ملی آمریکا در قرن 21 ؛ فرضیۀ خود را در مورد ایران بر این اساس قرار دادند که تا سال 1404ش / 2025م جمهوری اسلامی ایران باید سقوط کند و در منطقه و جهان چیزی بنام جمهوری اسلامی وجود نداشته باشد!

مهمترین پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است که آمریکایی ها چه زمینه هایی را در ایران مشاهده کردند که به این فرضیه رسیدند؟ اکنون که نزدیک به 15 سال از تدوین این دو سند گذشته است و ما رخدادهای این 15 سال را مشاهده می کنیم به راحتی می توانیم دلایل این فرضیه و مستندات تاریخی آن را کنار هم قرار دهیم.

بازخوانی اجمالی این رخدادها به ما کمک می کند عمق سیاست های آمریکا در ایران و شرایطی که ما را به مسائل هسته ای و در نهایت برجام و پیوند زدن تمام زندگی مردم به این سند رساند را بهتر ارزیابی کنیم.

پیش بینی نیروهای محرکۀ تغییرات در ایران عصر جمهوری اسلامی، شاید کار فکری خطرناک و نامطبوعی به نظر آید اما باید در رویارویی با چنین کار نامطبوعی شجاعت نشان داد. زیرا در عصر سرنوشت ساز بزدلی بزرگترین دشمن بصیرت است. از نظر ظاهری، بسیاری از نگرانی هایی که امروز ما را به خود مشغول داشته است و در کلام رهبر عزیز ما پیوسته در قالب عبارات و مفاهیمی چون: بصیرت خواص، فتنه، جنگ نرم، تهاجم فرهنگی، نفوذ و رخنه، بی اعتمادی به آمریکا، و امثال اینها بروز می کند شباهت بسیاری با مسائلی دارد که در  اغلب جنبش های سیاسی دوران معاصر نیز در صدر قرار داشت و موجب انحراف و شکست این جنبش ها گردید.

بررسی علل و عواملی شکست این جنبش ها در صد سالۀ اخیر، چنین فرآیندی را به اثبات می رساند. هدف ما در این نوشته بررسی و تجزیه تحلیل این عوامل در فرآیند تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی دوران معاصر نیست. اما درک این فرآیند حداقل بعد از انقلاب اسلامی به ما کمک می کند بیراهه هایی را که در جنبش های گذشته رفته ایم دوباره به آزمون نگذاریم.

با چنین انگیزه ای ابتدا نگاهی اجمالی به آنچه که از دهه 1360 و 1370 بر انقلاب ما گذشت و آمریکا را به طمع انداخت که در اواخر دهه 70 در بازنگری سند امنیت ملی خود در قرن 21 پیش فرض سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران تا 25 سال آینده را مبنای بسیاری از استراتژی های منطقه ای قرار دهد، خواهیم انداخت.

در دهه 60 موقعیت ایران در جهان به شدت دچار تغییر شد. در ابتدای این دهه این انقلاب اسلامی بود که اوضاع منطقه و جهان را شکل می داد. و در طول این دهه ایران خود را با نبردی ژئوپولیتیک، ژئواستراتژیک و ژئوکالچریک نابرابر با قدرت های جهانی و در راس آن آمریکا و شوروی روبرو دید. قدرت هایی که به هر دلیلی انقلاب اسلامی ایران را بر نمی تابیدند.

از نظر آمریکایی ها، فاجعه سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، تراژدی برای شخص شاه و فاجعه ای راهبردین برای آمریکا و شکست سیاسی برای رئیس جمهور آن بود. برژینسکی مشاور امنیت ملی رییس جمهور آمریکا می گوید: پیروزی انقلاب اسلامی ایران پایه های راهبردین ستون استواری که منطقۀ حیاتی نفت خیز خلیج فارس را از نفوذ شوروی حفظ می کرد و منافع حیاتی آمریکا را در منطقه تضمین می ساخت؛ در هم کوبیده شد. آمریکایی ها مرز شمال خاوری ترکیه، مرزهای شمالی ایران و پاکستان و منطقۀ حایل بی طرف افغانستان را سد استواری می دانستند که زمانی که رژیم شاه ژاندارمی آمریکا را از دست داد و فرو پاشید این سد استوار نیز فروپاشید.[11]

ایران بزرگترین شکست آمریکا در دهه های پایانی قرن بیستم بود. شکستی که تمام دستاوردهای صلح ننگین کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل و عادی سازی روابط با چین و اتخاذ مواضعی استوار در قبال شوروی سابق را که تمامی آنها نقطۀ عطفی برای سیاست خارجی آمریکا به حساب می آمد؛ به باد داد. انقلاب اسلامی ایران ماهیت منافع کانونی آمریکا و غرب که بر اهمیت محوری ایران در منطقۀ خلیج فارس تمرکز داشت، متزلزل کرد.

با این تفاصیل بدیهی بود که آمریکا انقلاب اسلامی را برنتابد و تمام امکانات خود را برای ساقط کردن آن بکار گیرد. آمریکا پرستان و بعضی از خوش خیالان بر این باورند که نقطۀ آغازین و علت اصلی کینه آمریکا از ایران، مسئلۀ حمله به سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری دیپلمات های آمریکایی به مدت 444 روز بود. اما اسناد موجود که توسط بعضی از کارگزاران دولت موقت در سال های اخیر در نشریات وابسته به آنها منتشر شد، نشان می دهد داستان کینۀ آمریکا از انقلاب اسلامی ایران ربطی به اجازه ورود شاه به آمریکا و جریان گروگانگیری ندارد بلکه از اساس به بنیادهای ایدئولوژیکی و استراتژیکی جمهوری اسلامی ایران و شکست فاحش آمریکا در جریان انقلاب اسلامی و از بین رفتن کانون اصلی حفظ منافع آمریکا در منطقه بر می گردد.

در 6 اوت 1979( 15 شهریور 1359) یعنی دو ماه قبل از سفر شاه به آمریکا و آغاز بحران گروگانگیری؛ برژینسکی رئیس شورای امنیت ملی و مشاور امنیتی رییس جمهور آمریکا در یادداشت محرمانه ای به سایروس ونس وزیر خارجۀ آمریکا می نویسد:

در پاسخ به یادداشت مورخ 16 جولابی ( 25 مرداد ) در ارتباط با برنامه های اجتماعی برای وضعیت کنونی تحولات و تغییرات در ایران، به شما اختیار داده می شود که در چارچوب اختیارات وزارت خارجه اقدام کنید. در مورد عملیات برای اثرگذاری بر فرآیند تحولات ایران نظر رییس جمهوری این است که این عملیات هر کجا لازم آید با هماهنگی وزارت دفاع و سیا و سایر نهادهای مربوطه با توجه به نظراتی که دوستان شاه در مشورت های اخیر خود ابراز داشته اند، انجام گیرد...رئیس جمهور همچنین تاکید دارد که با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن تحولات ایران لازم است که بدون استثناء با تمام رهبران گرایش ها و سازمان های سیاسی از جمله اقلیت ها و گروه های افراطی که قادر به ایجاد شورش مسلحانه علیه رژیم خمینی هستند ارتباط برقرار کرد. با وجود این ظرافت های خاص این نوع عملیات را در ذهن خود داشته باشید. رئیس جمهور هر گونه تماس و ارتباطی چه با رهبران مذهبی و سیاستمداران پیرامون خمینی یا اعضای مخالفین و فرماندهان عالی را بدون مشورت قبلی با سیا مخالف می باشد. در صورتی که رویدادهای جدید ایران در ارتباط با منافع ملی، پیشنهاد جدیدی را ایجاب کند به کاخ سفید ارجاع داده شود.                                  زبیگنیو برژینسکی[12]

مبنای تمام استراتژی ها و رهبردهای آمریکا در برخورد با انقلاب اسلامی تا به امروز در نامۀ برژینسکی نهادینه شده است و به طور بدیهی تمام تصورات ما از کینه توزی آمریکا نسبت به انقلاب اسلامی را شکل می دهد. این سند و صدها سند دیگر به ما می گوید تهاجم فرهنگی، نفوذ و رخنه، براندازی، جنگ سخت و نرم و دهها مسئلۀ دیگر ناشی از توهم توطئه نیست. بلکه واقعیتی است که در رفتارها و سیاست های امنیت ملی آمریکا نهادینه شده است. بگونه ای که حتی در اسناد امنیت ملی نیز بروز می یابد و آمریکایی ها ابایی از این که با تمام وقاحت بگویند ما با انقلاب اسلامی مخالفیم و از هر فرصتی برای شکست آن استفاده می کنیم و خود را مجاز به هر وسیله ای مثل، کودتا، جنگ نرم، تهاجم نظامی، تهاجم فرهنگی، تحریم، جلوگیری از رشد و پیشرفت ایران، و..ندارند.

ملت ما نمی داند چرا بعضی از دولتمردان و روشنفکران ما چشمان خود را به روی این واقعیت آشکار می بندند و تلاش می کنند واقعیت این اسناد را انکار نمایند و آن را ناشی از نوعی اضطراب بی مورد و بی جا و غیر علمی! بعضی از انقلابیون از رفتار کشورها در نظام بین الملل بدانند.

علیرغم تمام مصائبی که در دهه 60 بر ملت ایران علی الخصوص از ناحیۀ آمریکا و آمریکاپرستان داخلی وارد شد ایران توانست از قدرت ایدئولوژیک رهبری خود برای تحکیم موقعیت انقلاب اسلامی و تطبیق آگاهانه خود با واقعیت های جدید استفاده کند. البته ملت ایران خسارت های سنگینی برای چنین تحکیمی پرداخت اما در آغاز دهه 70 به ظاهر همه چیز تحت پوشش بیمۀ خون پاک شهدایی قرار گرفت که نقش بزرگی در حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران در این دهه پر تلاتم داشتند.

در آغاز دهۀ 1370 پس از یک دهۀ پر تلاطم مثل رهایی از خطر کودتاهای آمریکایی ها علیه انقلاب، توطئه دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی و تجزیۀ ایران توسط گروه های مزدور چپ و راست و منافق وابسته به آمریکا و شوروی، بحران اشغال لانۀ جاسوسی آمریکا و سقوط دولت موقت، فتنۀ بنی صدر و منافقین، استراتژی ترور رهبران انقلاب توسط منافقین، جنگ تحمیلی، فتنۀ مهدی هاشمی و سقوط قائم مقام رهبری، فتنۀ نفوذ و رخنۀ لیبرال ها در ساختار دیوانسالاری ایران و ایجاد دوگانگی میان دولت و ملت، پایان جنگ تحمیلی و خطر ناامیدی و ریزش بدنۀ مردمی انقلاب، مصیبت عظمای رحلت خمینی کبیر و احتمال بروز بحران جانشینی و...به یک دوران ثبات و آرامش نسبی رسیدیم و سیاست سازندگی کشور علی الخصوص ویرانه های مربوط به جنگ در دستور کار قرار گرفت.

میراث نه چندان دلچسب دولت سازندگی

با نزدیک شدن پایان دورۀ ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، برای آنهایی که با علاقه مسائل انقلاب اسلامی را تعقیب می کردند، تضادی مهمل نما به وجود آمد. رئیس جمهوری قوی فکر که سالها سیاست داخلی و خارجی موفقی را به ظاهر پیش گرفته بود در پایان دورۀ ریاست جمهوری خود، سنت های خوبی برای دیوانسالاری ایران به ارث نگذاشت. در راس این میراث نامطبوع، برآمدن یک طبقۀ انگلی جدید بود که استعداد عجیب و غریبی برای پرورش ویروس آمریکا پرستی در درون خود داشت.

مهارت سیاسی هاشمی رفسنجانی و حرافی های تاکتیکی وی در مورد انقلاب اسلامی و دشمنان وی، به این انحرافات اجازۀ رخ نمایی نداد. اما هر چه از دورۀ هاشمی دورتر شدیم به نظر می رسید که محبوبترین و ظاهراً موفقترین چهرۀ دبوانسالاری این دوره که خیلی تمایل داشت با امیرکبیر دورۀ ناصرالدینشاه و میرزا حسین خان سپه سالار پدر جریان اصلاح طلبی ایران مقایسه شود، اریکۀ قدرت را با به ارث گذاشتن وضعیت خطرناک تمایل به رفاه طلبی و بی عدالتی و رانت خواری، به نفر بعدی تحویل داد.

اینها ادعا نامه ها، اتهامات و دادخواست هایی بود که کارگزاران دولت خاتمی علیه دولت هاشمی صادر کرده بودند. دادخواست هایی که ظاهراً همۀ مدیرانی که نسبت به مدیران قبلی خود از فرهمندی ، محبوبیت و توانایی کمتری برخوردارند، صادر می کنند تا شرایط را برای اعمال رهبری خود فراهم سازند!!

درست در همین غبار مه آلود و انبوه سوء تعبیرهای جورواجور توسعه پنداشتن سیاست های دولت سازندگی و تسویه حسابهای چپ های جوان با پدر خوانده بود که طمع تدوین فرضیۀ سقوط انقلاب اسلامی تا 25 سال آینده در مخیلۀ استراتژیست های آمریکایی شکل گرفت. زیرا در آشفته بازار رقابت های خرد کننده ای که بین مخالفان هاشمی رفسنجانی و طرفداران جامعه مدنی که پشت یک روحانی سکولاری مثل خاتمی صف آرایی کرده بودند، معلوم بود دشمنان انقلاب اسلامی ایران و در راس آن آمریکا به فرضیۀ سقوط جمهوری اسلامی ایر ان بیاندیشند.

دولت اصلاحات و روزنه های رخنه

انتخابات ریاست جمهوری سال 1376 و برآمدن دوم خرداد که بعدها تلاش کردند آن را بعنوان جنبش کاذبی در مقابل انقلاب اسلامی قالب کنند، نشان می داد که چرا آمریکایی ها با قاطعیت تمام به زعم خود سقوط انقلاب اسلامی را پیش بینی کردند و با قاطعیت نیز اعلام کردند که نبرد برای آن آینده، از هم اینک آغاز شده است. ساختار دیوانسالاری برجا مانده از دورۀ هاشمی و کارگزارانش، که با تمام امکانات به دیوانسالاری دورۀ خاتمی منتقل شد و با ادغام در نیروهای به تمام معنا سکولاری که از طرف خاتمی به این دیوانسالاری جدید تزریق گردید، نشان می داد که آمریکایی ها موضع اصلی چالش درون نظام جمهوری اسلامی را بدرستی رصد کرده اند و به واقعیت نمایی این رصد آنچنان معتقد بودند که آن را در مهمترین سند استراتژی امنیت ملی آوردند.

تقابل جمهوریت و اسلامیت که مهمترین مفروض استراتژیست های آمریکایی در فرضیۀ سقوط جمهوری اسلامی است اساسی ترین تقابل دولت خاتمی و کارگزاران و تئوری پردازانش با اصل نظام بود. ما نمی دانیم آیا این تقابل از ناحیۀ آمریکایی ها و عوامل آنها به بدنۀ کارگزاران دولت خاتمی تزریق شد و به عنوان یک اصل اساسی در مطالبات دولت خاتمی و مهمتر از آن مجلس ششمی که از همین تمایلات سر برآورد، در آمد؛ یا این که آمریکا پرستان درون دولت خاتمی و نظریه پردازان حزبی آنها در حزب کارگزاران، و حزب از دل قدرت برآمدۀ مشارکت و حزب مجاهدین انقلاب علائم و روزنه های نفوذ و رخنه را در ساختار دیوانسالاری ایران به آمریکایی ها منتقل کردند. (البته اکنون با فرار و پناه آوردن بعضی از فتنه گران درون دولت خاتمی و نهادهای وابسته اش و همچنین بعضی از نمایندگان مجلس ششم به دامان غرب، تشخیص رابطه متقابل این بده بستان ها بین آمریکائیان و آمریکا پرستان داخلی چندان مشکل نیست.) اما می دانیم آتش افروزی هایی که سکولارهای بی پروایی چون تاج زاده و عبدالله نوری و مهاجرانی، سعید حجاریان، اکبرگنجی،  و سایر همپالکی های اینها در درون دولت ایجاد می کردند و در نهایت به قتل های زنجیره ای، واقعه کوی دانشگاه، واقعه ترور درون تشکیلاتی حجاریان و از همه مهمتر واقعۀ تحصن مجلس ششم منجر شد، نشانه های همان نبردی بود که آمریکایی ها در سند امنیت ملی خود بدان اشاره کرده بودند. نبرد اعلام نشده ای که رسمی و غیر رسمی بر علیه جمهوریت و اسلامیت نظام آغاز شد.

برای این که نشان  داده شود نظریۀ آمریکایی ها در سند امنیت ملی قرن 21 مبنی بر تناقض اسلامیت و جمهوریت کاملا علمی و منطبق با واقعیت است، دهها مقاله و کتاب در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام و سایر مراکز وابسته و دانشگاه هایی که همیشه در دست جریانات نه چندان موافق با نظام جمهور اسلامی بوده و هست، نوشته شد.

سه حلقۀ مشخص به موازات هم ، به کمک تحقق فرضیۀ استراتژیست های آمریکایی به جنگ نظام جمهوری اسلامی و اصل اسلامیت نظام آمدند. حلقۀ اول جمع شاگردان سروش و شبکۀ کیان و بعضی از آخوندنماهای وابسته به این شبکه مثل محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور و غیره بودندکه نقش موثری در ایجاد تضاد و تناقض بین اسلام و جمهوریت داشتند. حلقۀ دوم مرکز تحقیقات استراتژیک بود، مرکزی که در آن افرادی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، علیرضا علوی تبار، مجید محمدی، و...قرار داشتند که روزنامه هایی چون سلام، همشهری، توس، ایران، و دهها روزنامه و مجله از ناحیۀ اینها منتشر شد. و حلقۀ سوم این جریان را باید در میان آن 2500 دانشجویی جستجو کرد که در ابتدای دهه 70 در دوران هاشمی رفسنجانی بدون هیچ ضابطه و قانونی برای دورۀ دکترا به خارج از کشور فرستاده شدند تا در کشورهایی مانند انگلیس، کانادا، استرالیا، فرانسه و غیره دکترای خود را بگیرند و به کشور بازکردند و دانشگاه ها، مراکز علمی، تحقیقاتی و سایر نهادهای رسمی دولتی و عمومی را به اشغال و انحصار خود درآورند.[13]افرادی مثل حمید رضا جلایی پور، محسن میردامادی، محمد رضا خاتمی و بسیاری از آنهایی که بدنۀ کارگزاری دولت خاتمی را می چرخاندند، از این حلقه بودند.

تمامی حاملان این سه حلقه و نظایر آنها در دانشگاه های ایران از گفتمان جامعه مدنی و توسعه سیاسی متناسب با شرایط جامعۀ بعد از انقلاب نه جامعۀ انقلابی و جامعۀ اسلامی حمایت می کردند و دانسته و نادانسته به فرضیۀ آمریکایی تناقض اسلامیت و جمهوریت نظام مدد می رساندند. از نظر اغلب اینها پایۀ اصلاحات را وفاداری به نظام و قانون اساسی، نه اعتقاد به نظام تعریف می کردند. زیرا معتقد بودند در شرایطی که جایگزینی وجود ندارد وفاداری به نظام موجود که در دل آن می توان سهمی از قدرت و ثروت بدست آورد می تواند به هر دلیلی معقول باشد. بعنوان مثال تاج زاده که نماد یکی از افراطی ترین جریان های وابسته به این شبکه بود، می گوید: پایۀ اصلاحات، وفاداری به نظام و قانون اساسی است. اما لزوماً اعتقاد بدان نیست. یعنی این رابطه به هر دلیلی می تواند برقرار شود. یا بدلیل نگرانی از آلترناتیوهاست یا آن که نقاط مثبت وضع موجود بیش از نقاط منفی آن ارزیابی می شود، یا هزینۀ انقلاب بسیار بالا و دستاوردهایش دقیقاً قابل ارزیابی نیست...[14]

صدها سند می توان ارائه داد که تحقق استراتژی سقوط جمهوری اسلامی ایران که در سند امنیت ملی آمریکا بدان اشاره شده بود جز به مدد حلقه هایی که از آنها نام برده شد امکان پذیر نبوده و نیست. چون این استراتژی بیش از آن که ناظر به توانایی و اقتدار اجرایی نظام جمهوری اسلامی باشد به قدرت ایدئولوژیکی و الگوپذیری مدل جمهوری اسلامی نظر دارد. آمریکا حتی شاید یک جمهوری ایرانی قدرتمند شبیه به دوران شاه و یا شبیه به ترکیه را تحمل کند اما پذیرش جمهوری مبتی بر اسلام برای آمریکایی ها به معنای به خطر افتادن تمامی منافع حیاتی و حساس در منطقه است.

آمریکایی ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به این حقیقت اعتراف کردند که مشغلۀ فکری امام خمینی در مورد نبرد بر علیه سلطۀ خارجی و استبداد داخلی با خواست گروه های میانه روتر مانند جبهه ملی که به دنبال دموکراسی تحت لوای قانون اساسی هستند در تضاد می باشد...طبق گزارشات واصله خمینی هنوز هم هرگونه مصالحه ای که براندازی سلسلۀ پهلوی را در بر نداشته باشد رد می کند...[15]

تداوم این منطق برای آمریکایی ها در هیچ شرایطی قابل تحمل نبوده و نیست. اصلا نام جمهوری اسلامی برای آمریکا رنج آور است. اکنون دقیقتر می توانیم به سوال اصلی این پژوهش بر گردیم که چرا آمریکایی ها در تلاش هستند تا سال 2025 میلادی انقلاب اسلامی را به هر طریق ممکن از بین ببرند.

گراهام فولر یک مقام اطلاعاتی پیشین سازمان سیای آمریکا و نویسندۀ کتاب قبلۀ عالم ژئوپلیتیک ایران معتقد است که عناصر دخیل در سیاست های ایالات متحده در قبال ایران خیلی بیش از ساقط کردن سادۀ حکومت ایران توسط قدرت مسلط در منطقۀ راهبردین خلیج فارس است. مرکزیت واقعی ایران برای ایالات متحده به گونه ای ژرفتر در بسیج منابع کل یک فرهنگ یعنی اسلام برای هدایت نیروها علیه آمریکای شرور و شیطان و یاد آوری نارضایتی های ژرف تر جهان سوم علیه غرب توسط تهران نهفته است.[16]

رمز این که آمریکایی ها می گویند تا سال 2025 ایران نباید جمهوری اسلامی باشد همین است. چون بقای جمهوری اسلامی با همین نام بخودی خود نماد بسیج منابع یک فرهنگ علیه آمریکای جهانخوار و شیطان است. حتی اگر ایران کاری با آمریکا نداشته باشد آمریکا با ایران جمهوری اسلامی کار دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نتیجه

در حال حاضر بر اساس منطقی که بر نظام بین المللی و روابط آن حاکم است برخورد منافع و منازعه میان قدرت ها و ملت ها امری گریز ناپذیر است. اگر ما از توان و قدرت ملی خود با مهارت استفاده کنیم، امید به پیشرفت، آزادی و حفظ استقلال از همه بیشتر می شود. اگر در مقابل واقعیت ها چشم خود را بسته نگه  داریم و به وعده های لرزان دولت هایی مثل آمریکا و اروپا که هیچگاه و در هیچ دورانی به چیزی جز منافع خود فکر نکرده و نمی کنند، اعتماد کنیم؛ جز شکست و ذلت چیزی نصیب ما نخواهد شد.

ما با درس گرفتن از رفتارها، سیاست ها و کینه ورزی های آمریکا و همپیمانان داخلی و خارجی وی در سه دهۀ گذشته می توانیم تصویر دقیقی از نوع روابطی که باید در آینده داشته باشیم، بدست آوریم. آیا بیش از هفتاد سال تجاوز آمریکا علیه ملت ایران، دلیل کافی برای عدم اعتماد به این کشور نیست؟ ملت ما از سال 1320 هر جا که نگاه کرد چهرۀ منفور آمریکا را در وقایع و رخدادهای فاجعه آمیزی که در ایران بوقوع پیوست مشاهده می کند. بنابراین در ترسیم مسیر و خط مشی خود با آمریکا باید خوشبینی آرمانی را کنار گذاشت و واقع بینی هوشمندانه را راهنمای خود کنیم. شیوه، منش، بینش، استراتژی، تاکتیک و رفتار آمریکا در برخورد با ایران و در معادلات منطقه ای آنقدر دگرگون نشده است که دولت مردان ما واقعیات را نادیده بگیرند.

حتی اگر رفتار آمریکایی ها آن قدر تغییر کرده باشد که ما توجه و امکانات خود را به جای حفظ امنیت و منافع ملی و استقلال خود، مصروف چیزهای دیگر کنیم، اما دستمایۀ استراتژیک ما باید تکیه بر آرمانخواهی عملی یعنی بی اعتمادی به این قدرت متجاوز و عنود باشد.

نخستین وظیفۀ ما مانند هر ملت بصیر و بیدار تشخیص منافع حیاتی از منافع حساس و منافع حاشیه ای و تفکیک آنها از یکدیگر است. راست گفته اند که هیچ کشوری توان آن را ندارد که در همه حال و در هر شرایطی از همۀ این منافع دفاع کند. ریچارد نیکسون رییس جمهور اسبق آمریکا به نقل از فردریک کبیر[17] می نویسد: کسی که در همه جا در حال دفاع باشد نمی تواند هیچ چیزی را حفظ کند. تنظیم استراتژی مستلزم انتخاب است و انتخاب ایجاب می کند که اولویت ها برای ما روشن باشد.[18]

منافع حیاتی ما منافعی هستند که اگر از دست برود امنیت ایران خود به خود به خطر می افتد. بنابراین منافع حیاتی ما بی تردید در رابطه با آمریکا تعریف نمی شود زیرا در تاریخ این روابط هیچ نکتۀ قابل اعتمادی وجود ندارد که نشان دهد هر گاه ما به این کشور اعتماد کردیم استقلال، آزادی و پیشرفت ایران تضمین شد و امنیت ایران در خطر نیفتاد. بقاء و استقلال سوریه، عراق، افغانستان و سایر همسایگان ما از لحاظ امنیت ما می تواند حیاتی باشد. همانطوری که آمریکایی ها معتقدند بقا و استقلال اروپا علی الخصوص غرب اروپا، ژاپن، کانادا، مکزیک و دولتهای حاشیۀ خلیج فارس از لحاظ امنیت ملی آمریکا حیاتی است.[19]

همچنین یکی از منافع حیاتی آمریکا این است که از افتادن سلاح های هسته ای به دست هر دولتی در جهان به زعم خود توسعه نیافته، به جز اسرائیل؛ جلوگیری کند. دولتمردان آمریکا بارها در آثار خود می گویند آمریکایی ها در صورتی که لازم باشد برای دفاع از این منافع به نیروی نظامی متوسل می گردند.[20]

اکنون مهمترین پرسشی که در تنظیم اولویت های منافع حیاتی و حساس ما وجود دارد این است که با توجه به این استراتژی ها که در تعریف منافع حیاتی و حساس آمریکایی ها وجود دارد و با توجه به آن مسئله ای که آمریکایی ها در سند امنیت ملی خود در قرن 21 آوردند و سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران را در سال 1404 در دستور کار خود قرار دادند؛ ما چگونه می توانیم منافع حیاتی خود را در نسبت با این قدرت عنود، کینه توز و توطئه گر تعریف کنیم؟!

منافع حیاتی و حساس ایران در هیچ نقطه ای با منافع حیاتی و حساس آمریکا همگرایی و هم جهتی ندارد.

الف - از نظر منافع حیاتی و حساس آمریکا، صلح راستین میان اعراب و اسرائیل تنها زمانی محتمل است که در سوریه یک تغییر رژیم روی دهد.[21] این مسئله برای آمریکایی ها آنچنان حیاتی است که در سند امنیت ملی خود در قرن 21 آن را حیاتی ترین منافع خود در منطقۀ استراتژیک خلیج فارس قلمداد می کند.

منافع حیاتی ایران در مورد سوریه درست در نقطۀ مقابل منافع آمریکا قرار دارد. برای ایران بقای سوریه بعنوان خط مقدم مقاومت در مقابل تجاوزات صهیونیسم، حمایت از نهضت مقاومت در منطقه و نفوذ افسار گسیختۀ غرب به منطقۀ آسیا و از همه مهمتر محل پیوند سه قارۀ اروپا، آسیا و افریقا اهمیت حیاتی و حساس دارد.

ب آمریکا تمام گروه های مبارزی که در لبنان و فلسطین و جاهای دیگر جهان برای استقلال و آزادی کشور خود از چنگ استبداد و استعمار و صهیونیسم جهانی مبارزه می کنند تروریسم می داند و در عوض از تمامی گروه های تروریستی در منطقه مثل طالبان و داعش و غیره به نام دفاع از حقوق بشر و دموکراسی حمایت می کند. این رویه در تناقض با منافع حیاتی و حساس نظام جمهوری اسلامی ایران است.

ج آمریکا از منظر منافع حیاتی و حساس خود، تمامی جنبش های بیداری اسلامی در منطقه را بر مفهوم صدور انقلاب اسلامی از طریق براندازی و زور توسط ایران تفسیر می کند در حالی که از نظر ایران این جنبش ها بازتاب طبیعی دخالت های استعماری و استکباری آمریکا و اروپا در این کشورها و حمایت آنها از مستبدان حاکمی است که دستشان بخون ملت خود آلوده است و جز تامین منافع اربابان خود به چیزی نمی اندیشند.

د آمریکا تمامی سیاست های دفاعی و موشکی و تمام فعالیت های صلح آمیز هسته ای ایران را در تناقض آشکار با منافع حیاتی و حساس خود قلمداد می کند در حالی که برای ایران با توجه به تجربۀ جنگ نابرابر و ناجوانمردانه صدام و آمریکا و اروپا علیه تمامیت ارضی و استقلال و امنیت ایران، دفاع موشکی بخش غیر قابل تفکیک منافع حیاتی و حساس کشور به حساب می آید که در هیچ شرایطی قابل مذاکره و معامله نیست.

آمریکایی ها بارها پیش شرط هایی را برای مذاکره با ایران تعیین کرده اند که در تضاد آشکار با منافع حیاتی و حساس کشور و نمودار تداوم خوی کدخدامنشی و استکباری این کشور نسبت به ایران است. کسینجر در کتاب دیپلماسی آمریکا در قرن 21 می نویسد: باید بحث در مورد روابط ایران و آمریکا از تفکرات و اندیشه های تئوریک فراتر رود. اگر قرار بر بهبود روابط ایالات متحده با جمهوری اسلامی ایران است، باید این مسئله: به کنار گذاشته شدن صدور انقلاب از طریق زور و براندازی!!( یعنی عدم حمایت از جنبش های بیداری)، مهار کردن تروریسم!! ( عدم حمایت از مبارزان فلسطینی، لبنانی و غیره)، و پایان دادن به مداخله در روند صلح خاورمیانه ( یعنی به رسمیت شناختن رژیم جعلی و کودک کش اسرائیل)منوط شود. همچنین باید پیشرفت در بهبود روابط ، با توجه به تلاش ایران برای دستیابی به موشک های دوربرد و سلاح های هسته ای انجام شود.[22]

نمونه های بسیاری از این دست می توان ارائه داد که نشان می دهد هیچ نقطۀ اشتراکی بین ایران و آمریکا در منافع حیاتی وجود ندارد. از نظر منافع حساس که سطح دوم منافع ملی هر کشوری است نیز بندرت می توان منافع مشترکی بین ایران و آمریکا پیدا کرد.

منافع حساس ما منافعی هستند که با از دست رفتن آنها خطری متوجۀ یکی از منافع حیاتی ما می شود. هر خطری که متوجۀ لبنان یا افغانستان یا پاکستان شود منافع حیاتی ما را تهدید می کند و برای ایران حساس است. هر خطری متوجۀ کشورهای اسلامی در منطقه شود یا تصویر اسلام هراسی را در جهان تقویت کند با منافع حیاتی و حساس ما در تضاد است. آمریکایی ها معتقدند گاهی استراتژی محتاطانۀ دفاع از خط مقدم ایجاب می کند که آمریکا منافع حساس خود را از سنخ منافع حیاتی بداند. این تصویر دقیقی از تعامل بین منافع حیاتی و حساس در ملتها در عرصۀ نظام بین الملل است و اگر دولتمردان ما بصیرت لازم را برای تشخیص آن نداشته باشند خواسته یا ناخواسته منافع حیاتی و حساس ما را در خطر خواهند انداخت.

ملت ما چرا چشم پوشی از خیانت های افراد، گروه ها و جریان های دخیل در فتنۀ 88 را روا نمی دارد چون در شعارهای فتنه گران  مثل "جمهوری ایرانی" ، "نه غزه نه لبنان" و امثال آن منافع حیاتی و حساس ملت ایران مورد تهاجم قرار گرفت.

تجربـه تاریخی نشان می دهد که حتی در سطح منافع حاشیه ای نیز امکان همکاری و برقراری رابطه با آمریکا مورد تردید است. درست است که منافع حاشیه ای از نظر تئوری پردازان روابط بین الملل منافعی است که اگر به دست دشمن بیفتد تنها خطر دوری متوجۀ منافع حیاتی و حساس ما می شود، مثل تجاوز دزدان دریایی به کشتی هادر خلیج عدن، دریای سرخ و باب‌المندب. اما رابطه با آمریکا حتی در سطوح این منافع نیز اعتماد زا و قابل اعتنا نیست.

با تفاصیل مذکور؛ تجربۀ عینی و تاریخی نشان می دهد که منافع حیاتی و حساس ایران در نسبت با کدخدا تعریف نمی شود. و استراتژی خمینی کبیر در حفظ منافع حیاتی و حساس ایران تجدید نظر در این رابطه بود، رابطه ای که به تعبیر خمینی کبیر رابطۀ گرگ و بره بود: شما تصور نکنید که اینها براى ما و براى صلاح ما یک قدم بردارند. هر که این را تصور بکند این جاهل است که اینها بخواهند ممالک شرق یک قدم رو به ترقى بروند! اینها نمى‏خواهند. ممالک شرق باید فکر خودشان باشند، نسیان کنند غرب را و خودشان مشغول بشوند به اصلاح حالشان. اگر ما مى‏توانستیم که بکلى منقطع بشویم از اینها، ... به صلاحمان بود. خیال نکنید که روابط ما با امریکا و روابط ما با نمى‏دانم شوروى و روابط ما با اینها یک چیزى است که براى ما یک صلاحى دارد. این مثل رابطه بره با گرگ است! رابطه بره با گرگ، رابطه صلاحمندى براى بره نیست. اینها مى‏خواهند از ما بدوشند، اینها نمى‏خواهند به ما چیزى بدهند.[23]

گذشته از ملاحظات امنیتی، ایران منافع ریشه داری در آرامش و امنیت منطقۀ خلیج فارس و عاری شدن این منطقه از گسترش تسلیحات کشتار جمعی، درگیری و تشنج و رقابت قدرت ها، بسط رفاه اقتصادی از راه همکاری های منطقه ای با همسایگان و بسط و توسعه سبک اسلامی زندگی مردم در این مناطق دارد.

آمریکا از اساس با چنین استر اتژی ای در منطقه مخالف است. زیرا تشنج در منطقۀ خلیج فارس و آسیای غربی موجب حضور مداوم و مستمر آمریکا و ناتو در این منطقه و کنترل آن، دامن زدن به رقابت های کشندۀ خرید سلاح وکسب سود سرشار از فروش تسلیحات به رژیم های مرتجع و متزلزل منطقه، کمک به اسرائیل برای تداوم تجاوز در منطقه و...است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگر پیش بینی آمریکایی ها درست باشد باید ببینیم که تغییر نظام جمهوری اسلامی در ایران چه پیامدهایی به همراه دارد:

1-    بصیرت تاریخی به ما می گوید جمهوری اسلامی آخرین فرصت و نقطۀ امید ملت ایران برای کسب استقلال و آزادی است. با توجه به اتفاقاتی که در منطقه در حال رخدادن است و با توجه به شرایطی که برای قدرت های احتمالی منطقه ایجاد کردند که اکنون اغلب آنها در حال تجزیه شدن می باشند بی تردید اگر اتفاقی برای جمهوری اسلامی به وقوع پیوندد ایران را حداقل آمریکایی ها و مزدوران داخلی آنها به پنج قسمت تقسیم می کنند.

حداقل سابقۀ تاریخی تمایلات تجزیه طلبانه بعضی از جریان های مزدور بیگانه در یک صدسال  اخیر بما می گوید مسئلۀ تجزیۀ ایران به پنج قسمت با خواست قدرت های استکباری و استعماری همسازی دارد. در ایران معاصر تلاش بعضی از جریان های تجزیه طلب در کردستان، آذربایجان، خوزستان، سیستان و بلوچستان و ترکمن صحرا چیزی نیست که از حافظۀ تاریخی ملت ایران پاک شود.

بروز هر اتفاقی برای جمهوری اسلامی ایران این فرصت را به آمریکا خواهد داد تا همان بلاهایی را که بر افغانستان، عراق، پاکستان، سوریه، سودان، لیبی و بعضی از کشورهای منطقه آورده است بر سر ایران بیاورد

2-    پایان جمهوری اسلامی در ایران در بطن خود حامل پایان سیاست در ایران نیز هست. زیرا هر اتفاقی ارکان نظام جمهوری اسلامی ایران را متزلزل کند بی تردید شرایط را برای فروپاشی بدنۀ سیاسی در ایران فراهم می سازد. این قاعده ای است که آمریکایی ها و صهیونیست ها در ایران دنبال می کنند. بنابراین به هر مکتب و مرام که معتقد باشیم باید بدانیم تداوم ایران در این شرایط سخط منوط به حل مسائل و اختلافات احتمالی از طریق مناظرۀ سیاسی است. و مناظرۀ سیاسی در هر جایی منوط و مفروض به وجود بدنۀ سیاسی است. بدون تشکیل بدنۀ سیاسی نمی توان از حاکمیت و تمامیت ارضی و استقلال سخن گفت. اگر چه به ظاهر حکومتی ممکن است وجود داشته باشد اما این حکومت بدلیل فقدان بدنۀ سیاسی توانایی اعمال حاکمیت د رتمامیت ارضی را ندارد. بلایی که آمریکایی ها بر سر عراق، افغانستان، لیبی و سوریه نازل کردند و بی تردید ایران هم در دایرۀ این استراتژی آمریکا قرار دارد.

گسست در حاکمیت مهمترین و مرگبارترین نقشه ای است که در طول سه دهه گذشته از طریق آمریکا و آمریکا پرستان داخلی دنبال می شود و آخرین تظاهرات آن را در جریان فتنۀ 88 مشاهده کردیم. بنابراین وجود بدنۀ سیاسی در کشور به مردم فرصت می دهد که با اطاعت از قوانین، وطن دوستی نهادینه شدۀ خود را ابراز و از این طریق هم استقلال، هم آزادی و هم تمامیت ارضی کشور را تضمین نمایند.

با این تفاصیل آنهایی که به ما می گویند مباحثی چون استقلال، آزادی، هویت ملی و اصالت فرهنگی در عصر جهانی شدن و سیطرۀ مدرنیته بر جهان مفاهیم انتزاعی ای هستند و در برابر واقعیت های جامعۀ مدرن تاب مقاومت ندارند. آگاهانه در پی کمک به آمریکا برای اجرای طرح گسست در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران هستند. و بخشی از پروژۀ نفوذ به حساب می آیند.زیرا در عصر شبکه های در هم تنیدۀ اطلاعات، رابطۀ شهروندان با هم و با بی نهایت تماس هایی که با خارج برقرار می کنند نیاز به بدنۀ سیاسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راست است که گفته اند نقش تاریخ در کشورداری، تنها به علاقه مندی سیاستمدار به تاریخ محدود نمی شود، بلکه به بیداری و بصیرت ملی یک ملت نیز مرتبط است. بیداری تاریخی یک ملت رفتارهای سیاسی اش را نیز شکل می دهد، در تبیین اولویت های ملی یاری می رساند و به ثبات اعمال قدرت ملی کمک می رساند. ملتی که بوسیلۀ تاریخ جمعی انگیزه می گیرد اغلب ملتی خود آگاه، شجاع و انقلابی است. به راحتی زیر بار سیطرۀ دیگران نمی رود. چنین ملتی عموماً قابل اعتماد است و کمتر گرفتار تنگ نظری می شود. توانایی تحمل این ملت نسبت به ملتهایی که فاقد چنین تاریخی هستند به مراتب بیشتر است. چنین ملتی نیاز به بازشناسی خود ندارد زیرا که خود را می شناسد. این ملت نیاز به انگیزه و اعتماد عمومی دارد تا در پس این اعتماد عمومی رسالت تاریخی خود را فراموش نکند.

رهبری سیاسی در ملتی که از نظر تاریخی بیدار است. می کوشد خود را با هویت فردی و جمعی ملتش همزاد کند. تنها چنین رهبری در تاریخ موفق می شود به رسالت خود عمل کند. بی تردید یکی از عمده دلایل ناکامی بعضی از جریان ها در ایفای نقش رهبری مردم در تاریخ معاصر و ناکامی در این وظیفۀ مهم ناشی از ناتوانی آنها نسبت به بیداری و آگاهی ملی است. این سیاستمداران چون از همگامی با تاریخ ملت خود ناتوان بودند بجای اعمال قدرت به اعمال زور پرداختند.

اغلب کسانی که داعیۀ رهبری دارند بطور برابر از تاریخ انگیزه نمی گیرند و یا بطور یکسان از بیداری تاریخی بهره مند نیستند. برای همین است که بدون مراجعه به تاریخ با لجاجت و خودسری می خواهن بعضی از مسائل منطقه ای، ملی و حتی جهانی را حل کنند. بیشترین آسیبی که ممکن است از ناحیۀ کارگزاران دولتی به ملت ما وارد شود همین است. سیاستمداران ما یا تمایل ندارند که از تاریخ انگیزه و عبرت بگیرند و یا آگاهی و توانایی این کار را ندارند. از این جهت پاره ای اوقات در تصمیم گیری ها یا اظهار نظرها مطالبی را مطرح می کنند که این مطالب هر چند عادی نیز ممکن است از جنبۀ دفاع از منافع ما در سطح ملی، منطقه ای یا جهانی خسارت های سنگینی وارد کند.

راهگشایی بیداری تاریخی در یک ملت در اینجا اثرات سازندۀ خود را نمایان می سازد زیرا دولتمردان آن کشور را به پذیرش واقعیت آشتی ناپذیری دشمنان یک ملت به عنوان امری بدیهی و عادی وا می دارد و به این منازعات و رقابت های ممتد بر سر کسب امتیازات؛ خوشبینانه نگریسته نمی شود. بلکه بعنوان نشانه های مهم نبرد برای کسب موفقیت  تلقی می گردد. تمام دغدغه های مربوط به پذیرش واقعیت هایی چون تهاجم فرهنگی، ناسازگاری و دشمنی ابدی آمریکا با انقلاب اسلامی، جنگ نرم، فتنه، نفوذ و مسائلی از این قبیل که پیوسته در کلام رهبر انقلاب تکرار می شود برخاسته از بیداری تاریخی ما و پذیرش واقعی بودن این دغدغه ها است.

ملت ایران برخلاف بعضی از ملت های منطقه که حالت متمایز غیر تاریخی دارند و از مردمانی تشکیل شده اند که تاریخ مشترکی ندارند؛ ملتی است که تاریخ مشترک و مستمری دارد. وجه شاخص تمام اقوامی که در ایران زندگی می کنند تعهد به ایت تاریخ است. حافظۀ تاریخی ملت ایران کوتاه مدت نیست که نتوان عناصر تعهد آوری در آن بدست آورد. بر همین اساس ملت ایران ارتباطی بین خود و این تاریخ حس می کند. اگر دولتمردی به این حس مشترک توجه نداشته باشد و یا خود با آن بیگانه باشد و یا بخواهد بنام تجدد و ترقی و توسعه و پیشرفت این حس را ضعیف کند خواسته یا ناخواسته ارکان آزادی و استقلال ملت ایران را متزلزل و مورد تهاجم قرار داده است.

بی تردید یکی از مهمترین ماموریت های فرنگی مآبان، آمریکا پرستان و غرب گرایان در تاریخ معاصر ایران این بوده و هست که در استمرار تاریخی ما گسست ایجاد نمایند. دشمنان ملت ایران می دانند که بین تاریخ حال و گذشتۀ ایران رابطۀ تولیدی وجود دارد و تا زمانی که این رابطه برقرار است امکان سیطره بر ایران وجود ندارد. بنابراین تمام تلاش خود را بکار می گیرند تا با استفاده از مفاهیم جذاب و قشنگی مثل: تجدد، ترقی، توسعه، پیشرفت، اصلاحات، جامعه مدنی، جهانی شدن، متمدن شدن و امثال اینها؛ رابطۀ تولیدی بین تاریخ حال و گذشته را از بین ببرند و تمام نشانه های تاریخی را که می تواند بعنوان علائم هشدار دهنده راه را از بیراهه  نمایان سازد از بین ببرند.

اتفاقی نیست که موضوعات درسی تاریخ و جغرافیای ایران از دورۀ پهلوی به بعد در مدارس کشور بد و متناقض و کسل آور تدریس می شود. اتفاقی نیست که پیوسته در گوش ما می خوانند تاریخ بباید علمی نوشته شود و تاریخ علمی نیز تاریخی است که ارزشی و عقیدتی نباشد و با خوبی و بدی آدمها و خدمت و خیانت آنها کاری نداشته باشد. زیرا چنین تاریخی فاقد نشانه است و استعدادی برای نشان دادن راه و بیراه ندارد. بنابراین نمی توان از چنین تاریخی پند و عبرت گرفت. تاریخی که نتوان از آن عبرت گرفت تاریخی است که استعداد تولید در زمان حال و آینده را ندارد. چنین تاریخی چه سودی برای ملت خود دارد؟ زیرا تاریخی است که رابطۀ تولیدی خود را از دست داده است. اتفاقی نیست که در دوران معاصر بهترین منابع تاریخی را منابعی می دانند که بدست غربی ها نوشته شده است. به ما می گویند این نوشته ها علمی تر است چون نویسندگان آن بی غرض و بیطرف تاریخ نوشته اند. در حقیقت چون اغلب این منابع فاقد نشانه های تاریخی و فاقد رابطۀ تولیدی با زمان حال هستند و بهتر می توانند نقش ایجاد گسست تاریخی در ایران را ایفا نمایند به نام تاریخ علمی به خورد ما می دهند.

در آموزه های اغلب غرب پرستان، که متاسفانه هنوز بر نظام تعلیم و تربیت ایران سیطره دارند؛ باید اشتیاق مردم نسبت به تاریخ گذشته از بین برود و اتحادی بر محور آینده ای که هنوز نیامده و ما نمی دانیم دارای چه عناصر قابل اعتماد و اتکایی هست، بنا شود. یعنی وحدت و اتحادی نه بر مبنای گذشتۀ عینی، عاطفی و تاریخی مشترک بلکه بر اساس آینده ای مبهم و گنگ که می خواهد منشاء بیداری ملی شود!!

یکی از مهمترین مصادیق بارز نفوذ، تهی کردن تاریخ یک ملت از عناصر استمرار تاریخی است. فقدان بعد تاریخی ریشه اصلی بسیاری از گرفتاری های تاریخ معاصر ایران است.



 - نهج البلاغه، خطبۀ 20[1]

- صحیفۀ امام، جلد21، ص 178[2]

- همان، ص 178[3]

- تاکیدات امام به دو جریان روحانیت و روحانیون در نامۀ معروف به منشور برادری در 10 آبان 1367، صحیفه امام، جلد21، ص 176[4]

- صحیفۀ امام، جلد 21، ص 417[5]

2- اظهارات رئیس جمهور در مراسم گرامیداشت هفته محیط زیست در خرداد سال 94، به نقل از: سایت خبرگزاری فارس

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940318000379

- همان[7]

- همان، ص 418[8]

1- استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21، کمیسیون تدوین استراتژی امنیت ملی آمریکا، ترجمۀ جلال دهمشگی و دیگران، موسسه ابرار معاصر، تهران، 1383، چاپ چهارم، ص 172

- استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21، همان، صص22، 23[10]

1- ر.ک : زیبیگنیو  برژینسکی، قدرت و اصول، خاطرات برژینسکی، ترجمۀ مرضیۀ ساقیان، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، 1379، ص 472

1- برای مطالعۀ پیرامون این سند رجوع شود به مقالۀ: مذاکره بین دو انقلاب، نشریۀ ماهنامۀ مهرنامه، سال پنجم، شمارۀ 39، بهمن 1393، صص 54- 71

- برای آگاهی بیشتر از نحوۀ نفوذ و کارکرد این حلقه ها در دولت خاتمی رجوع شود به: حمید رضا جلایی پور، جامعه شناسی جنبش های اجتماهی با تاکید بر جنبش اصلاحی دوم خرداد، طرح نو، تهران، 1381، صص222-230[13]

- اصلاحات در برابر اصلاحات، گفتگوی انتقادی بین سعید حجاریان و دیگران، تهران، طرح نو، 131383، چاپ دوم، ص10[14]

- اسناد لانه جاسوسی آمریکا، جلد نهم، ص 235، 219و 227 [15]

- فواز ای جرجیس، آمریکا و اسلام سیاسی، ترجمۀ سید کمال سروریان، پژوهشکدۀ مطالعات راهبردی، تهران، 1382، صص 220، 221[16]

1- فردریک دوم ملقب به کبیر از ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر آلمان که آن موقع پروس نامیده می شد،  حکومت کرد ، او توانست کشورش را در وضعیت آشفته اروپای آن زمان با موفقیت رهبری کند و دولتهای نیرومند اتریش وفرانسه را شکست دهد. در زمان مرگ فردریک کبیر ، وسعت پروس سه برابر شده بود و جمعیت آن حدود ۲ برابر افزایش یافته بود. فردریک کشورش را از یک پادشاهی معمولی به یک قدرت اروپایی تبدیل کرد.

- ریچارد نیکسون، فرصت را دریابیم، ترجمۀ حسین وفسی نژاد، طرح نو، تهران، 1371، ص 32  [18]

 - نیکسون ، همان، ص 33[19]

- همان[20]

- استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21، همان، ص 173[21]

  - هنری کسینجر، دیپلماسی آمریکا در قرن 21، ترجمۀ ابوالقاسم راه چمنی، ابرار معاصر، تهران، 1381، ص 329[22]

- صحیفۀ امام، جلد 10، صص 359، 360 [23]

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد