بارها این ضرب المثل را شنیده ایم، "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است." این ضرب المثل اگر در گذشته صرفا در امور فردی مورد استفاده قرار می گرفت و بندرت مشاهده می شد که گروه ها و جریان هایی که داعیه مبارزه با رژیم پهلوی را داشتند از این ضرب المثل در حوزۀ سیاسی و اجتماعی استفاده نمایند. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور تعیین کنندۀ ایران در عرصۀ منطقه ای و بین المللی، و ناکامی جهانخواران در اجرای نقشه های جهانخواری خود؛ دانش "چراغ شناسی"، "خانه شناسی" و "مسجد شناسی" تمامی گروه ها و جریان های معارض و مخالف با انقلاب اسلامی، سلطنت طلب ها، بنگاه های خبر پراکنی صهیونیست ها، آژانس های مزدور "بی. بی. سی" و "سی. ان .ان" و "وی. او. ای" و "رادیو فردا "و سایر عمله و اکره های چپ و راست داخلی آنها، ارتقاء پیدا کرد. بگونه ای که برای این ضرب المثل عامیانه، مستندات آفاقی و انفسی، آیه و روایت، دلایل فقهی و شرعی و جایگاه تاریخی دست و پا کردند. در هر جایی که حضور ایران را مانع سیطرۀ صهیونیست ها، آمریکایی ها، انگلیسی ها، وهابیون تکفیری های داعشی و...دیدند و نتوانستند نقشه پلید تجزیه کشورهای اسلامی و به تبع آن، نقشۀ تجزیۀ ایران را به مرحلۀ اجرا درآورند، افسانۀ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام هست را در بوق کردند.
دلیل کم فروغی، نادانی و ناتوانی چراغ شناسی، خانه شناسی و مسجد شناسی بعضی از این گروه های چپ و راست در عصر قاجاری و پهلوی اظهرمن الشمس است. چون اغلب آنها نشان انگلوفیلی، روسوفیلی، فرنگی مآبی، آلمانوفیلی و آمریکو فیلی بر سینۀ و پیشانی داشتند و ادامه حیات ننگین خود را به تائید و تاکید ارباب وابسته می دانستند و حافظ منافع اربابان خود در ایران بودند. در آنجا نه چراغی بود و نه خانه ای و نه مسجدی!!! اگر هم چراغی در ایران وجود داشت و کورسویی از آن ساطع می شد، روشنی بخش محفل سفارت خانه های روس و انگلیس و آمریکا و اسرائیل بود. در آن روز وقتی چراغ این ملت خانه بیگانه را روشنایی و رونق می بخشید و ملت مظلوم ایران در تاریکی و فقر و پریشانی زیر سیطرۀ استبداد و استعمار، آزادی و استقلال خود را به تاراج رفته می دید، در هیچ بیانیه، روزنامه، شبنامه و نطق و نشانی از گروه های به ظاهر مبارز، افسانۀ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است در گوش فرزندان این مرز و بوم خوانده نمی شد. در آن دوران هیچ یک از غرب و شرق پرستان داخلی نمی گفتند: ما به عنوان یک ایرانی چرا باید زیر نفوذ آمریکا و اسرائیل و انگلیس باشیم و چرا باید درآمدهای این مملکت برای پادشاهان ساقط شدۀ مفتخور افغانستان و یونان و...هزینه شود و چرا باید پول نفت این مملکت خرج رقبای انتخاباتی آمریکا شود؟! بلکه تجدد و ترقی و توسعه را جز در کنف حمایت کدخداهای جهانی غیر ممکن می دانستند. در آن روز چراغ شناسی غرب پرستان رنگ و سویی نداشت. اما امروز تا منافع اربابان خود را در منطقه و ایران در خطر می بینند با عوامفریبی می گویند: بنده به عنوان یک ایرانی مسلمان نمی دانم که چرا باید از شعار نه غزه و نه لبنان اعلام برائت کنم. من فکر می کنم هنوز هم اول برای من اول ایران می آید، دوم ایران می آید و مهم است وسوم هم ایران می آید و آخر هم ایران می آید. همچنانکه برای فلسطینیان هم اول فلسطین در اولویت قرار دارد، دوم فلسطین است و سوم هم فلسطین است . برای لبنان هم چنین است. نه برای بنده یعنی صادق زیبا کلام شعار "نه غزه و نه لبنان، جانم فدای ایران" درست است. و برای من اول ایران می آید و مصالح و منافع جمهوری اسلامی ایران می آید[1] .
در آن دوران پرداختن هزینه های تبلیغاتی رقبای ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه آمریکا توسط شاه با امنیت، توسعه و پیشرفت ایران رابطۀ مستقیم و غیر قابل تردید داشت ولی امروز تجزیۀ کشورهای منطقه برای محاصرۀ ایران و نابود کردن این کشور ربطی به بقای ایران و تمامیت ارضی آن ندارد! در آن دوران پرداخت ماهانه هزاران دلار به پادشاه ساقط شدۀ یونان و افغانستان و خرید ماشین و خانه در اروپا و سفارش سیگار و مشروبت الکلی برای این مفتخوران از جیب ملت فقیر ایران، نشان از انساندوستی و دورنگری شاه داشت ولی امروز دفاع از تمامیت ارضی ایران و تلاش برای نکشاندن جنگ و شرارت به داخل مرزهای میهن عزیز ما مصداق افسانه چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، می شود!!
تا خاک وطن ز دشمنان بستانیم رفتیم که جان دهیم و جان بستانیم
باز آمده دیدیم کنون خانۀ خویش باید که ز چنگ دوستان بستانیم![2]
آورده اند که چون جمشیدبن طهمورث پیشدادی پادشاهی یافت، فرمان داد تا او را در اصطخر پارس تختی از سنگ خارا بساختند. و در زمان او بدایع بسیار به ظهور رسید.چون رسم نوروز و کشف آتش و اختراع جام جم؛ باری، این جمشید هفتصد سال آزگار فرمان راند و عاملان با کفایت و پردرایت و موثوق را به تمشیت امور مردمان برگزید و فی الجمله چنان دادی بگسترد که قلمرو گوسپندان و گرگان بیشمار در جوار هم به کمال رفاهیت بزیستندی!! در آن زمان تازیان را فرمانروایی بود ضحاک نام که در لغت بسیار خندنده است و برخی او را بیوراسب خواندندی زیرا ده هزار اسب رهوار در اصطبل خویش می داشت. و این ضحاک بر آن شد تا بر جمشید بتازد. پس در خفا به تمهید مقدمات پرداخت. یکی از کنکاشگران( منورالفکران دوران باستان!!!)که از ازمنۀ قدیم در ملک ایران زمین در خدمت بیگانه بودندی، ضحاک را گفت: چون پادشاهی جمشید ترا مسلم گردد و بر گردۀ رعیت ملک سوارشدندی باید که عاملان معتمد را به رتق و فتق امور مردمان گماری، که عاملان حاضر گماشتگان جمشیدند و یحتمل از تو فرمان نبرند. ضحاک بسیار بخندید و گفت مرا در طویله ده هزار اسب است و به تجربت دیده ام که تا سر در آخور دارند هرگز لگد نپرانند و به اصل و نسب ستوران نیندیشند!![3]
اکنون آنهایی که یاد چراخ و خانه و مسجد می کنند و خود را دلسوز منافع ایران و ایرانی نشان می دهند تا وقتی سر در آخور استبداد و استعمار در این مملکت داشتند نه چراخی می شناختند و نه خانه ای! لگدپرانی آنها به مردم ایران و نظام جمهوری اسلامی از آن جهت است که بساط حکومت ضحاکی در ایران برچیده و عصر ستم شاهی به پایان رسیده است.
اسنادی که در این بخش آورده می شود نمونه های بسیار ناچیزی است از صدها سندی است که نشان می دهد رژیم پهلوی چگونه بدستور اربابان خود درآمدهای نفتی ملت ایران را خرج حکام و پادشاهان ساقط شدۀ منطقه و جهان می کرد تا برای خود اعتباری و جایگاهی بدست آورد. در دورانی که ملت ایران در فقر و عقب ماندگی زندگی می کرد و از 84440 روستا در کشور فقط 4374 (6%) روستا تا سال 1357از نعمت برق برخوردار بود، و از هر هزار تولد زنده، 120 کودک بدلیل فقر بهداشتی گرفتار مرگ و میر می شد. در دورانی که علیرغم تولید بیش از شش میلیون بشکه نفت در روز و صدور بیش از 5/5 میلیون آن به خارج و کسب میلیاردها دلار فقط حدود هشت هزار کیلومتر راه در کشور وجود داشت و خیل عظیمی از مردم از نعمت راه با شاخص محروم بودند. در دورانی که از سی میلیون جمعیت ایران فقط 850800 نفر دارای خط تلفن بودندو از 84440 روستا فقط 312 روستا دارای امکانات ارتباطی بود. در دورانی که در سراسر ایران فقط 5 شهر از نعمت خدا دادی گاز بهره مند بودند ( شهرهایی که فقط در مسیر عبور لوله گاز به خارج از کشور بودند) و میلیاردها دلار درآمد نفتی صرف ولخرجی و ورود بشقاب از خارج برای جشن ها و سفارش دیگ و دیگچه برای دربار و دادن هدیه و پیش کش به وزرا و سفرای خارجی می گردید؛ در دورانی که از 565 موسسه درمانی در سراسر ایران فقط 55618 تخت در بیمارستانها برای 30000000نفر جمعیت وجود داشت و امور درمانی در دست پزشکان هندی و پاکستانی و بنگلادشی بود؛ در دورانی که از سی میلیون جمعیت ایران بیش از 15 میلیون بی سواد بودند. شاه ایران بخشی از درآمدهای هنگفت نفت را صرف خرید مشروب، سیگار، تنقلات و لفت و لیش پادشاه مخلوع افغانستان و خانوادۀ مفتخور او می کرد.
در آن دوران هیچ حزب و گروه و رسانه ای نمی گفتند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!! چون سر درآخور دیکتاتور و اربابان خود داشتند. اسدالله علم این غلام خانه زاد محمد رضا پهلوی که در آن دوران وزارت دربار شاهنشاهی را بعهده داشت در یادداشت های روزانۀ خود گزارش های مفصل و غمباری از این بذل و بخشش هایی که از جیب مردم ایران هزینه می شد، ارائه می دهد. شاه ایران نگران بدگذرانی همتای مستبد خود در افغانستان و یونان و خانوادۀ آنها بود اما رنج فقر و پریشانی میلیونها ایرانی را نادیده می گرفت. او برای دختر بچۀ پادشاه افغانستان ماهانه 2000دلار مستمری پرداخت می کرد و برای حضور در جشن مفتخوران تولد فرح، هواپیمای اختصاصی برای آمد و شد پادشاه مخلوع یونان روانه می کرد، در حالی که خیل عظیمی از ملت ایران یا در روستاهای فاقد کمترین امکانات و یا در حلبی آبادهای حاشیه شهرها با رقت و رنج امور خود را می گذراندند.
این اسناد از آن جهت اهمیت دارد تا نسل حاضر و نسل های آینده که درک عینی و دقیقی از سیاه کاری های رژیم های قبل از انقلاب اسلامی ندارند، بدانند چرا ملت ایران برای دستیابی به استقلال و آزادی حاضر شد شریف ترین گوهر وجودی خود و فرزندانشان را نثار انقلاب اسلامی نمایند. در آن دوران نه تنها هیچ صدایی از طرفداران چراغ و خانه و مسجد خارج نمی شد بلکه اغلب آنها سر در آخور قدرت داشتند و از این سفره ای که به برکت غارت سرمایه های ملی پهن شده بود خود حظی و بهره ای داشتند.
اغلب این اسناد از یادداشتهای امیر اسدالله علم استخراج شده است. امیدواریم مطالعه این اسناد تا حدودی ماهیت سرسپردگان و غرب پرستانی را که تا دیروز بر سر سفرۀ استبداد و استعمار به غارت ثروت های ملی مشغول بودند و امروز لباس عوامفریبی دفاع از ایران و ایرانی به تن کرده و پیوسته دم از چراخ و خانه و مسجد میزنند ر ا بیشتر برملا سازد.
1- اسناد زیر بخشی از مکاتبات علینقی سعید انصاری سفیر ایران در ایتالیا در مورد کمک های شاه به پادشاه مخلوع افغانستان است که در 15/1/53 به وزارت دربار واصل شد. بر اساس متن این نامه نه تنها شاه ایران بیش از 40000 دلار از سرمایه های ملت ایران را برای حل مشکلات وی هدیه می دهد بلکه برای هر یک از فرزندان شاه مخلوع افغانستان که در کانادا و آمریکا تحصیل می کردند ماهانه مبالغ هنگفتی پرداخت می کرد. علاوه بر اینها سفارت ایران در رم هزینه سیگار و مشروب خانواده پادشاه اافغانستان را نیز تامین می کرد.[4]
- سایت مشرق، 6مرداد 93، کد خبر:331236[1]
- کتاب مستطاب فضیحت السلوک، ابوقراضه مقروض مقراض آبادی، نشر انقلاب، 1368، ص 54 [2]
- نقل به مضمون از کتاب مستطاب فضیحت السلوک، همان، ص ص 149، 150[3]
- رجوع شود به: یادداشت های علم در سال 1353، جلد سوم، کتاب سرا، تهران، 1380، صص20-38 [4]